جدول جو
جدول جو

معنی موثوق

موثوق
مورد اعتماد، مورد اطمینان قرارگرفته، کسی که به او اطمینان و اعتماد شده
تصویری از موثوق
تصویر موثوق
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با موثوق

موثوق

موثوق
مستحکم و استوار و ثابت و دارای اعتماد و اعتمادکرده شده. (ناظم الاطباء). استوار. (آنندراج).
- موثوق ٌ به، اعتمادکرده شده به آن. آنکه یا آنچه بدو اعتماد شده است. ثقه شمرده شده: مرجوع الیه در مهمات دولت و موثوق به در رای وتدبیر و تقدیم و تأخیر. (ترجمه تاریخ یمینی ص 386). و این قیاس نیست که موثوق به باشد. (درهالتاج ج 2 ص 153). و رجوع به ترکیب بعد شود.
- موثق بها، موثوق به. (یادداشت مؤلف). رجوع به ترکیب قبل شود.
- یاران موثوق بهم، یاران و دوستان وفادار که به یکدیگر اعتماد دارند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

موثول

موثول
رسیده و چسبیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). موصول. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

موثوخ

موثوخ
مرد سست اندام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رجل موثوخ الخلق، مُوَثَّخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

مؤوق

مؤوق
کسی که در طعام خود تأخیرنماید. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، کم کننده طعام. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

مؤوق

مؤوق
گول گردیدن. (منتهی الارب، مادۀ م وق). احمق شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). و رجوع به مواقه و موق شود، بمردن و هلاک گشتن. (منتهی الارب). و رجوع به مواقه و موق شود
لغت نامه دهخدا