مستحکم و استوار و ثابت و دارای اعتماد و اعتمادکرده شده. (ناظم الاطباء). استوار. (آنندراج). - موثوق ٌ به، اعتمادکرده شده به آن. آنکه یا آنچه بدو اعتماد شده است. ثقه شمرده شده: مرجوع الیه در مهمات دولت و موثوق به در رای وتدبیر و تقدیم و تأخیر. (ترجمه تاریخ یمینی ص 386). و این قیاس نیست که موثوق به باشد. (درهالتاج ج 2 ص 153). و رجوع به ترکیب بعد شود. - موثق بها، موثوق به. (یادداشت مؤلف). رجوع به ترکیب قبل شود. - یاران موثوق بهم، یاران و دوستان وفادار که به یکدیگر اعتماد دارند. (ناظم الاطباء)
گول گردیدن. (منتهی الارب، مادۀ م وق). احمق شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). و رجوع به مواقه و موق شود، بمردن و هلاک گشتن. (منتهی الارب). و رجوع به مواقه و موق شود