جدول جو
جدول جو

معنی مؤلفات - جستجوی لغت در جدول جو

مؤلفات
(مُ ءَلْ لِ)
جمع واژۀ مؤلفه. (یادداشت مؤلف). رجوع به مؤلّ-ف شود
لغت نامه دهخدا
مؤلفات
(مُ ءَلْ لَ)
جمع واژۀ مؤلفه. تألیفات. تصنیفات. کتابهای نوشته شده: کتاب شفا از مؤلفات ابوعلی سیناست. (از یادداشت مؤلف). رجوع به مؤلّف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخلفات
تصویر مخلفات
اشیا و اموالی که از کسی باقی مانده، اشیا و لوازم خانه، خوردنی هایی که به عنوان چاشنی به غذای اصلی اضافه شده یا همراه آن خورده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موالات
تصویر موالات
با هم دوستی و پیوستگی داشتن، یاری داشتن، پیروی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موالفت
تصویر موالفت
انس والفت گرفتن، دوستی، همدمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سولفات
تصویر سولفات
هر یک از نمک های اسیدسولفوریک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موقوفات
تصویر موقوفات
موقوفه، وقف شده، ملکی که درآمد آن برای کارهای عام المنفعه یا اموری که واقف تعیین کرده، اختصاص داده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
جمع واژۀ موقوفه. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). رجوع به موقوفه شود، هرچیز که در راه خدا وقف شده باشد. موقوفه ها. (ناظم الاطباء). و رجوع به موقوفه شود.
- دفتر موقوفات، دفتر ثبت و حساب و دخل و خرج موقوفه ها: شغل مشارالیه آن است که وزراء و مستوفیان و... موقوفات خاصه و ممالک، همگی محاسبۀ خود را به دفتر موقوفات رسانیده... و ارقام وامثلۀ دفتری که صادر می شده به مسودۀ دفتر موقوفات محرران ارقام و مثال نویسان می نوشته اند. (تذکرهالملوک ص 44).
- مستوفی موقوفات ممالک محروسه، مستوفی که حساب اوقاف عامه را دارد سوای موقوفات خاصه که وابسته به دستگاه سلطنت بوده است (در دورۀ صفویه) : در بیان تفصیل شغل مستوفی موقوفات ممالک محروسه: شغل مشارالیه آن است که وزراء و مستوفیان، متصدیان و متولیان و مباشرین موقوفات خاصه و ممالک، همگی محاسبۀ خود را به دفتر موقوفات رسانیده... از آن قرار دادوستد نمایند. (تذکرهالملوک ص 44).
- موقوفات تفویضی و شرعی، وقفها که کسی به دیگری واگذارد مثل به پادشاه وقت یا اعلم علمای زمان و یا برحسب قوانین شرع به دیگری منتقل شود چنانکه از پدر به پسر یا به بازماندۀ ذکور و غیره: مجملاً عزل و نصب مباشرین موقوفات اگر تفویضی بوده باشد به صدور خاصه و عامه متعلق است و اگر شرعی باشد هیچ یک از حکام شرع و صدور را مدخلیتی در آن نیست، بلکه شرعاً هرکس را واقف اوقاف، متولی و صاحب اختیار قرار داده باشد مباشر خواهد بود. و تغییر آن مخالف شریعت مقدسۀ نبوی است. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 3).
- موقوفات خاصه، مقابل موقوفات عامه. موقوفاتی که به دستگاه سلطنت بازبسته بوده است (در دورۀ صفویه) : شغل مشارالیه آن است که وزراء و مستوفیان و... موقوفات خاصه و ممالک، همگی محاسبۀ خود را... از آن قرار دادوستد نمایند. (تذکرهالملوک ص 44).
- موقوفات عامه، موقوفاتی که ثمرۀ آن به عموم مردم رسد. در موارد ذیل منافع موقوفات عامه صرف بریات عمومیه خواهد شد: در صورتی که منافع موقوفه مجهول المصرف باشد مگر اینکه قدر متیقنی در بین باشد. در صورتی که صرف منافع موقوفه در مورد خاصی که واقف معین کرده است متعذر باشد. (مادۀ 91 قانون مدنی)
لغت نامه دهخدا
(عَ صَ)
مؤاتاه. مواتات. موافقت کردن. موافقت کردن کسی را بر کاری. (از منتهی الارب مادۀ ات ی) (از ناظم الاطباء). موافقت در امری با کسی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مؤاتاه شود
لغت نامه دهخدا
مواخات. با هم برادری داشتن. (غیاث). رجوع به مواخات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَسْ سَ)
جمع واژۀ مؤسسه. بنگاهها. سازمانها. مؤسسه ها: مؤسسات دولتی. مؤسسات ملی، و آن را در زبان فارسی غالباً به کسر سین (اوّل) تلفظکنند. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به مؤسسه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَکْ کَ)
جمع واژۀ مؤکده. و رجوع به مؤکد و مؤکده شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَ فِ)
شهرهایی که برگردانده شدند برقوم لوط. (منتهی الارب). شهرهای قوم لوط که زیر و زبر و سرنگون شدند. (ناظم الاطباء) (از غیاث) (از آنندراج). دیه های برگردیدۀ مداین لوط. باژگون شدگان از شهرهای لوط. و طبری از محمد بن کعب قرظی نقل کرده است که مؤتفکات پنج شهر بوده است و آن: صعبه، صعده، عمره، دوما، و سدوم می باشد. پنج یا چهار شهر لوط که به روایت تورات به آتش آسمانی بسوخت و به روایات اسلامی بر زمین فروشد و آن سدوم و سه یا چهار شهر دیگر است. (یادداشت مؤلف). شهرهای قوم لوط. واحد آن مؤتفکه است. (مهذب الاسماء). و رجوع به مؤتفکه شود. بعد از آن ابراهیم با برادرزادۀ خویش لوط هجرت کرد و از آنجا به زمین فلسطین رفت. جایی که مؤتفکات خوانند و آن پنج پاره دیه بود و قوم لوط آنجا بودند، پس لوط آنجا بماند. (از مجمل التواریخ و القصص ص 190). لوط... برادرزادۀ ابراهیم (ع) بود و به قولی پسرعم ابراهیم بود و ساره خوار او بود و خدای تعالی او را نبوت داد و به ولایت مؤتفکات فرستاد هفت شهر بود. بعضی مورخان گویند ولایت در بیابانی بود که میان سیستان و کرمان است و بعضی گویند مغرب بود. (از تاریخ گزیده ص 35)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَ فِ)
بادهایی که برگردانند زمین را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بادها که از هر جهت وزد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بادها که مختلف وزد از هر جهتی. (غیاث) (آنندراج). بادهای متفاوت درجستن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَثْ ثَ)
جمع واژۀ مؤثّره. (یادداشت مؤلف). رجوع به مؤثره و مؤثر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَثْ ثِ)
جمع واژۀ مؤثره. (یادداشت مؤلف). تأثیرکنندگان. (آنندراج) (غیاث). رجوع به مؤثره و مؤثر شود، کنایه باشد از ستارگان. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ ثِ)
جمع واژۀ مؤثره. (منتهی الارب). رجوع به مؤثره و مؤثر شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ مِ)
جمع واژۀ مؤمنه. (ناظم الاطباء). زنان ایمان آورنده. زنان باایمان. (یادداشت مؤلف) :
در دعای مؤمنین و مؤمناتی زآنکه هست
زیر بارت گردن هر مؤمن و هر مؤمنه.
منوچهری.
جمیع مؤمنین و مؤمنات و مسلمین و مسلمات را توفیق راه راست کرامت فرمای. (قابوسنامه ص 3).
برنخوانده خلق پنداری همی
مسلمات ٌ مؤمنات ٌ قانتات.
ناصرخسرو.
و رجوع به مؤمن و مؤمنه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
جمع واژۀ مؤونه. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء) (دهار) ، سختیها. مشکلات. رنجها. دشواریها. (از یادداشت مؤلف) : باز در عواقب کارهای عالم تفکر می کردم و مؤونات آن را پیش چشم آوردم. (کلیله و دمنه). رجوع به مؤنت و مؤنه شود، جمع واژۀ مؤن، به معنی نوعی از مالیات و عوارض. (از یادداشتهای قزوینی ج 7 ص 165). عوارض. مالیات. نوعی مالیات بوده است. (از یادداشت مؤلف) : ترخان آن بود که از همه مؤونات معاف بود. (تاریخ جهانگشای جوینی). و رجوع به مؤن و مؤونت شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
جمع واژۀ مألوفه مؤنث مألوف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شاید که شیر از تشدید و تکلیفی که در این ریاضت به امساک از مرغوبات و فطام از مألوفات طبع بر خود نهاده است و از مآکل و مطاعم لطیف دلخواه بر نبات و میوه خوردن اقتصار کرده عاجزآید و... (مرزبان نامه ص 224). رجوع به مألوف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
جمع واژۀ محالفه. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به محالفه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
رسم الخطی از مسؤولات. رجوع به مسؤولات شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ نِ)
جمیع اسلحه یا نیزه و خود و برگستوان و پاره آهن که بدان کنارۀ کلاه خود را به حلقه های زره بر گردن بندند، سپر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ ثَ)
جمع واژۀ مؤثفه. قدر مؤثفات، دیگ بر دیگ پایه نهاده. (منتهی الارب). رجوع به مؤثفه شود
لغت نامه دهخدا
جمع مولفه، نوشته ها ماتیکان ها، جمع مولفه، گرد آورندگان نویسندگان، جمع مولفه (مولف) تالیف شده ها تالیفات: مولفات این نویسنده ازین قرار است. . ، جمع مولفه. تصنیفات، کتابهای نوشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مولده، بر ساختگان فرزندان سه گانه سه گوهر جمع مولده تولید شده ها، موالید ثلاثه: جماد نبات و حیوان: (و چون مدار عمارت و آبادانی و بقای نضارت و حیات مولدات نباتی و حیوانی به آبست)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مخلفه، مانداک ها مردری ها رخن ها، مانه ها جمع مخلفه. آنچه که از میت بمیراث مانده متروکات، اشیا و لوازم خانه: اثاثه ومخلفات خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موتلفات
تصویر موتلفات
جمع موتلفه، یگانستگان جمع موتلفه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متکلف، دلناپسندان سخت انجامان جمع متکلفه (متکلف) : ... از بهر آنک جمله مصنوعات شعر و مستبدعات نظم که در فصول متقدم بر شمردیم و آنرا از مستحسنات صنعت نهاد از قبیل متکلفات اشعارست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخلفات
تصویر متخلفات
جمع متخلفه
فرهنگ لغت هوشیار
سولفاتها نمکهایی هستند جامد و بیشتر سفید یا بی رنگ و بمعنی مانند سولفات مس رنگین هستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختلفات
تصویر مختلفات
جمع مختلفه (مختلف)
فرهنگ لغت هوشیار
چیزهایی که در راه خدا وقف شده باشد، موقوفه ها، موقوفات تفویضی و شرعی
فرهنگ لغت هوشیار
با کسی دوستی و پیوستگی داشتن، پی در پی کردن کاری را، دوستی، پیوستگی: (... و بدین تحفظ و تیقظ اعتقاد من در موالات تو صافی تر گشت) (کلیله. مصحح مینوی. 32)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موقوفات
تصویر موقوفات
((مُ))
جمع موقوفه
فرهنگ فارسی معین