جدول جو
جدول جو

معنی مولج - جستجوی لغت در جدول جو

مولج(مَ لِ)
جایی که در آن چیزی درج می شود و درمی آید و فراهم می گردد. ج، موالج. (ناظم الاطباء) ، مدخل. ج، موالج. (اقرب الموارد) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مالج
تصویر مالج
ماله، افزاری که بنّا با آن گل یا گچ می مالد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مولو
تصویر مولو
نوعی ساز بادی که از شاخ میان تهی درست شده بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مولد
تصویر مولد
در زبان عربی ویژگی هر یک از کلمات ساختگی یا غیر عربی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صولج
تصویر صولج
نقرۀ خالص، نقرۀ پاکیزه و بی غش، سیم شاخ دار، نقرۀ بی غشّ، نقرۀ شاخ دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مولف
تصویر مولف
کسی که مطالب کتابی را گردآورده باشد، تالیف کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مولم
تصویر مولم
درد آورنده، دردناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواج
تصویر مواج
بسیار موج زننده،، پرموج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مولع
تصویر مولع
آزمند و حریص شده به چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مولی
تصویر مولی
مولا، مالک، سرور، مهتر
دوست، دوستدار
بنده، بندۀ آزاد شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مولا
تصویر مولا
مالک، سرور، مهتر
دوست، دوستدار
بنده، بندۀ آزاد شده، املای دیگر واژۀ مولیٰ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مولد
تصویر مولد
جای ولادت، محل تولد، زادبوم، زمان ولادت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مولف
تصویر مولف
نوشته ای که مطالبی در آن گردآوری شده، تالیف شده
فرهنگ فارسی عمید
محل ولادت، محل زادن تولید شده و پرورده و زاییده شده تولید کننده، زاینده
فرهنگ لغت هوشیار
شیفته شیفته ساز شیقتار شیفته کرده شده واله گردیده توضیح منوچهری در بیت ذیل: (بد خو شود از عشرت او سخت نکو خو عاقل شود از عادت او سخت موله) (منوچهری. د. چا. 89: 2) بکسر لام آورده ولی باید دانست قدما درین باب گاه تسامح کرده اند چنانکه منوچهری در همین قصیده} المنه لله {و} سبزه {و} فره {را قافیه قرار داده است. شیفته کننده واله سازنده
فرهنگ لغت هوشیار
شاخ آهویی باشد که قلندران و جوکیان هندوستان نوازند، نایی که کشیشان مسیحی در کلیسا و دیر مینواختند
فرهنگ لغت هوشیار
مولم در فارسی: درد انگیز درد ناک درد آورنده دردناک. در فارسی بر گرفته از مولم تازی: درد ناک درد رساننده دردمند کننده غم انگیز دردناک: (انتظار لذتی یا امید قهر بر عدوی یا حذر از مولمی باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مولی
تصویر مولی
سرور، مهتر، دوست
فرهنگ لغت هوشیار
آبگیر مغاک آبگیر، بیمگاه ترسگاه گودالی که در آن آب ایستد، جای ترس و بیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواج
تصویر مواج
در تازی نیامده کوهه دار پر خیزاب درفشنیک بسیار موج زننده پر موج: (دریای مواج)
فرهنگ لغت هوشیار
غده ایست در میان فاق پاچه گوسفند و گاو که عوام معتقدند هر کس آنرا بخورد چشمش موی زاید در می آورد و باید پیش از پختن یا پس از پخته شدن پاچه آنرا بیرون آورد، انتهای هر چیز: (فلان کس تا مو دزدش بما فرو کرد) (یعنی کلاه گشادی سر ما گذاشت)
فرهنگ لغت هوشیار
رسم الخط فارسی بجای} مولی {سرور مخدوم آقا خداوندگار، بنده عبد (از اضداد) : (هرچه اند این ملکان بنده و مولای ویند هیچ مولا بتن خود سوی مولا نشود) (منوچهری. د. چا. 11: 1)، دوستدار دوستار، جمع موالی مولایان مولاکان. مولنده درنگ کننده. آب زیر کاه و کم حرف و دانا و زیرک و رند و ناقلا و فهمیده. سرور، مولی، مخدوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صولج
تصویر صولج
نقره خالص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مولش
تصویر مولش
درنگ کردن در کارها تاخیر: (بکارد هر مولش گرچه بدنیست ولی تاخیر کردن از خرد نیست) (ابوشکور. بنقل رودکی. نف. 1253: 3)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مولع
تصویر مولع
آزمند و حریص گردانیده به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
گرد آمد فراهم آمده، نوشته ماتیکان، در آمیزه زبانزد فرزانی، یکی از شیوه های دبیره کنونی فارسی و تازی گرد آورنده فراهم آورنده، نویسنده فراهم آوردنده گرد کننده، آنکه مطالبی در یک یا چند موضوع فراهم آورد و کتاب یا رساله سازد، جمع مولفین: رسمی قدیم است وعهدی بعید تا این رسم معهود ومسلوک است که مولف و مصنف در تشبیب سخن و دیباجه کتاب طرفی از ثنا مخدوم و شمتی از دعا ممدوح اظهار کند. تالیف کننده کامل کننده، جمع کننده، نویسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موزج
تصویر موزج
پارسی تازی گشته موزه موزه چکمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالج
تصویر مالج
پارسی تازی گشته ماله از ابزارهای ساختمانی ماله گلکاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولج
تصویر تولج
کنام تولگاه
فرهنگ لغت هوشیار
بدر امکد خانه جانوران در سوراخ های پای درختان، خانه زیر زمینی زیرزمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مولی
تصویر مولی
منسوب به مول، زنی که فاسق دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مولی
تصویر مولی
((مُ لا))
مالک، سرور، بنده، بنده آزاد شده، جمع موالی، مولا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موله
تصویر موله
((مُ وَ لَّ))
دل داده، شیفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مولف
تصویر مولف
گردآورنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مولد
تصویر مولد
زایش ده
فرهنگ واژه فارسی سره