جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مولی

مولی

مولی
مولا، مالک، سَرور، مهتر
دوست، دوستدار
بنده، بندۀ آزاد شده
مولی
فرهنگ فارسی عمید

مولی

مولی
نعت فاعلی از ایلاء، رجوع به ایلاء شود، (اصطلاح فقه) مردی که قسم بر ترک نزدیکی با زوجه خود یاد نموده است، (یادداشت لغت نامه)، مردی که نزدیکی با زنش برای او ممکن نیست مگر اینکه چیزی برایش الزام داشته باشد، (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا

مولی

مولی
یا کافور مولی. کافوری است ناصافی و تیره که از جوشانیدن ریزه های چوب کافور گیرند و آن قسم بد است از اقسام کافور. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

مولی

مولی
کسی که معشوق دارد، (ناظم الاطباء)، دارای فاسق، زن معشوقه دار، (از آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا

مولی

مولی
نام دارویی که کمیز راافزون کند و به این معنی مأخوذ از یونانی می باشد، (ناظم الاطباء)، به لغت یونانی دوایی باشد سفید که آن را حرمل عربی گویند و به فارسی صندل دانه خوانند، بول و حیض را براند و به هندی ترب را گویند و به طعام خورند، (برهان)، به یونانی حرمل عربی است و به هندی فجل را نامند، (مخزن الادویه)، به هندی فجل است، (تحفۀ حکیم مؤمن)، بعضی گویند که آن حرمل عربی است، (تذکرۀ ابن بیطار)، حرمل است، (اختیارات بدیعی)، حرمل ابیض، سداب غیربستانی، سداب بری، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

مولی

مولی
درنگ و تأنی و تأخیر، (ناظم الاطباء) (ازآنندراج) (برهان)، ناز و غمزه، (آنندراج)،
ناز و غمزه کننده را گویند، (برهان)، نازکننده و غمزه کننده، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا