دهی است از دهستان چرداول بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام واقع در 9هزارگزی باختری چرداول آب آن از رود خانه چرداول و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان چرداول بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام واقع در 9هزارگزی باختری چرداول آب آن از رود خانه چرداول و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
یکی از دهستان های نه گانه بخش خورموج شهرستان بوشهر است که از شمال به ارتفاعات بزپر و کوه گیسگان و سرمشهد و از خاور به ارتفاعات والان و خراشیند و از جنوب به کوههای درویش و دار و رئیس غلام و شنبه و از باختر بدهستان حومه خورموج و بخش اهرم محدود میشود، این دهستان در شمال خاوری بخش، واقع شده و رود خانه دشت پلنگ از وسط آن می گذرد، سیزده آبادی، دهستان مزبور را تشکیل میدهد و مجموعاً دارای 600 تن سکنه است و قراء مهم آن عبارتند از: طلعه، فاریاب، کلمه، دهرود علیا و سفلی، تنگ درم، ارغون، مرکز دهستان، قریۀ بوشگان میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) نام مرکزی از دهستان بوشگان، بخش خورموج است که در شهرستان بوشهر واقع است، دارای 245تن سکنه میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
یکی از دهستان های نه گانه بخش خورموج شهرستان بوشهر است که از شمال به ارتفاعات بزپر و کوه گیسگان و سرمشهد و از خاور به ارتفاعات والان و خراشیند و از جنوب به کوههای درویش و دار و رئیس غلام و شنبه و از باختر بدهستان حومه خورموج و بخش اهرم محدود میشود، این دهستان در شمال خاوری بخش، واقع شده و رود خانه دشت پلنگ از وسط آن می گذرد، سیزده آبادی، دهستان مزبور را تشکیل میدهد و مجموعاً دارای 600 تن سکنه است و قراء مهم آن عبارتند از: طلعه، فاریاب، کلمه، دهرود علیا و سفلی، تنگ درم، ارغون، مرکز دهستان، قریۀ بوشگان میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) نام مرکزی از دهستان بوشگان، بخش خورموج است که در شهرستان بوشهر واقع است، دارای 245تن سکنه میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است از دهستان زبرخان بخش قدمگاه شهرستان نیشابور واقع در 90 هزارگزی خاور قدمگاه با 680 تن سکنه، آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان زبرخان بخش قدمگاه شهرستان نیشابور واقع در 90 هزارگزی خاور قدمگاه با 680 تن سکنه، آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
نام یکی از دهستانهای بخش رودسر شهرستان لاهیجان است. از 12 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 2700 تن و قراء مهم آن عبارتند از چابکسر، میان ده، شیخ زاهد محله، سرولات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
نام یکی از دهستانهای بخش رودسر شهرستان لاهیجان است. از 12 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 2700 تن و قراء مهم آن عبارتند از چابکسر، میان ده، شیخ زاهد محله، سرولات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کاشان است که 1050 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). از طسوج قاسان. (تاریخ قم ص 114). از دیه های قاسان. (تاریخ قم ص 138)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کاشان است که 1050 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). از طسوج قاسان. (تاریخ قم ص 114). از دیه های قاسان. (تاریخ قم ص 138)
گلخن و آتشدان گرمابه و حمام را گویند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، آتشدان گرمابه، (شرفنامۀ منیری)، آتشدان گرمابه باشد و آن را تون نیز گویند، (فرهنگ جهانگیری)
گلخن و آتشدان گرمابه و حمام را گویند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، آتشدان گرمابه، (شرفنامۀ منیری)، آتشدان گرمابه باشد و آن را تون نیز گویند، (فرهنگ جهانگیری)
دهی جزء دهستان رامند بخش بوئین شهرستان قزوین، واقع در 27هزارگزی باختر بوئین و150هزارگزی راه عمومی، جلگه و معتدل، دارای 758 تن سکنه، آب آن از رود خانه خررود، محصول آنجا غلات و باغات، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم و گلیم بافی و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی جزء دهستان رامند بخش بوئین شهرستان قزوین، واقع در 27هزارگزی باختر بوئین و150هزارگزی راه عمومی، جلگه و معتدل، دارای 758 تن سکنه، آب آن از رود خانه خررود، محصول آنجا غلات و باغات، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم و گلیم بافی و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است از دهستان سرچهان بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده، در 78هزارگزی جنوب شرقی سوریان کنار راه دیدگان به چهار راه در منطقۀ کوهستانی سردسیر واقع و دارای 200 تن سکنه است. آبش از چشمه و قنات و محصولش غلات، حبوبات، انگور، آلو و شغل مردمش زراعت و باغبانی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان سرچهان بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده، در 78هزارگزی جنوب شرقی سوریان کنار راه دیدگان به چهار راه در منطقۀ کوهستانی سردسیر واقع و دارای 200 تن سکنه است. آبش از چشمه و قنات و محصولش غلات، حبوبات، انگور، آلو و شغل مردمش زراعت و باغبانی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
موی شکاف. موشکافنده. شکافندۀ مو. که سخت تیز است به حدی که موی را می شکافد. کنایه از برندگی بسیار دم و حد چیزی برنده چون شمشیر و کارد و غیره: پیکان تیرمه سپر موشکاف او چون موی سر فروزند از فرق فرقدان. خواجوی کرمانی. ، دقیق و بادقت و نکته سنج و آن که با دقت بسیار کار می کند. (ناظم الاطباء). نهایت هوشیار در کارها. کسی که کارها را به کمال دقت و هوشیاری سرانجام دهد. (یادداشت مؤلف) : موشکافان صحابه جمله شان خیره گشتندی در آن وعظ و بیان. مولوی. عاجز از موی میانت مردمان موشکاف مضطر از درک دهانت مردمان خرده بین. وحشی بافقی. ز طبع موشکافم شانه پشت دست می خاید به گردم کی رسد همچون صبا بر بادپیمایی. صائب تبریزی (از آنندراج). مانده در عقدۀ حیرت نفس موی شکاف بوسه چون راه برد لعل شکرخای ترا. صائب تبریزی (از آنندراج). و رجوع به موشکافی و مو شکافتن شود
موی شکاف. موشکافنده. شکافندۀ مو. که سخت تیز است به حدی که موی را می شکافد. کنایه از برندگی بسیار دم و حد چیزی برنده چون شمشیر و کارد و غیره: پیکان تیرمه سپر موشکاف او چون موی سر فروزند از فرق فرقدان. خواجوی کرمانی. ، دقیق و بادقت و نکته سنج و آن که با دقت بسیار کار می کند. (ناظم الاطباء). نهایت هوشیار در کارها. کسی که کارها را به کمال دقت و هوشیاری سرانجام دهد. (یادداشت مؤلف) : موشکافان صحابه جمله شان خیره گشتندی در آن وعظ و بیان. مولوی. عاجز از موی میانت مردمان موشکاف مضطر از درک دهانت مردمان خرده بین. وحشی بافقی. ز طبع موشکافم شانه پشت دست می خاید به گردم کی رسد همچون صبا بر بادپیمایی. صائب تبریزی (از آنندراج). مانده در عقدۀ حیرت نفس موی شکاف بوسه چون راه برد لعل شکرخای ترا. صائب تبریزی (از آنندراج). و رجوع به موشکافی و مو شکافتن شود
بردن کسی به زور و غلبه با گرفتن و کشیدن موی او. کشیدن موی کسی و بردن او را. (از یادداشت مؤلف). - موکشان آوردن، کسی را در حال کشیدن موی سر به جایی آوردن و کشاندن. کنایه است از کشیدن و بردن کسی با خشم و قهر و غلبه: دشمنش آمد برون از پوست چون موی از خمیر ور نمی آید سپهرش موکشان می آورد. سلمان ساوجی. و رجوع به ترکیب موکشان کشیدن شود. - موکشان کشیدن (کشاندن) کسی، گرفتن موی سر کسی و او را به زور و قهر و غلبه بردن: پرّ و بال ما کمند عشق اوست موکشانش می کشد تا کوی دوست. مولوی. جبرئیلش می کشاند موکشان که برو زین خلد و زین جوق خوشان. مولوی. و رجوع به ترکیب موکشان آوردن شود
بردن کسی به زور و غلبه با گرفتن و کشیدن موی او. کشیدن موی کسی و بردن او را. (از یادداشت مؤلف). - موکشان آوردن، کسی را در حال کشیدن موی سر به جایی آوردن و کشاندن. کنایه است از کشیدن و بردن کسی با خشم و قهر و غلبه: دشمنش آمد برون از پوست چون موی از خمیر ور نمی آید سپهرش موکشان می آورد. سلمان ساوجی. و رجوع به ترکیب موکشان کشیدن شود. - موکشان کشیدن (کشاندن) کسی، گرفتن موی سر کسی و او را به زور و قهر و غلبه بردن: پَرّ و بال ما کمند عشق اوست موکشانش می کشد تا کوی دوست. مولوی. جبرئیلش می کشاند موکشان که برو زین خلد و زین جوق خوشان. مولوی. و رجوع به ترکیب موکشان آوردن شود
دهی است از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان واقع در 28 هزارگزی جنوب باختر فلاورجان با 1363 تن سکنه، آب آن از قنات و زاینده رود و راه آن ماشین رو است، و در حدود ده باب دکان دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان واقع در 28 هزارگزی جنوب باختر فلاورجان با 1363 تن سکنه، آب آن از قنات و زاینده رود و راه آن ماشین رو است، و در حدود ده باب دکان دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
آنچه که بود، یکی از انواع علاقه مجاز است که اعتبار آن لفظ در معنی غیر ما وضع له استعمال شود. ما کان نامیدن چیزیست بدانچه در گذشته بدان نام بوده و اکنون نیست ماند و آتوا الیتامی اموالهم یعنی آنان که سابقا یتیم بودند ولی اکنون بالغ شده اند
آنچه که بود، یکی از انواع علاقه مجاز است که اعتبار آن لفظ در معنی غیر ما وضع له استعمال شود. ما کان نامیدن چیزیست بدانچه در گذشته بدان نام بوده و اکنون نیست ماند و آتوا الیتامی اموالهم یعنی آنان که سابقا یتیم بودند ولی اکنون بالغ شده اند