جدول جو
جدول جو

معنی موشور - جستجوی لغت در جدول جو

موشور
(مَ)
منشور. (ناظم الاطباء). هرم بلورین مثلث القاعده. منشور بلوری مثلث القاعده. (یادداشت مؤلف). در علوم طبیعی حجمی است از بلور که قاعده آن مثلث الاضلاع است. ج، مواشیر. (از المنجد). رجوع به منشور شود
لغت نامه دهخدا
موشور
موشو، موشوی، موشوینده، آنکه یا آنچه موی را با آن شویند: صابون موشور، گل موشور، مایع موشور، پودر موشور
لغت نامه دهخدا
موشور
بنگرید به منشور قطعه ای از بلور که دارای قاعده مثلث است و نور را تجزیه کند، جمع مواشیر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منشور
تصویر منشور
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان تورانی در سپاه افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از موفور
تصویر موفور
بی شمار، بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، درغیش، به غایت، عدیده، معتدٌ به، موفّر، بی اندازه، مفرط، خیلی، غزیر، متوافر، کثیر، وافر، اورت، جزیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محشور
تصویر محشور
ویژگی آنکه در روز قیامت با کسی در یک جا گرد آید، همدم، همراه، هم صحبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موبور
تصویر موبور
آنکه موهای بور دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منشور
تصویر منشور
اعلامیه، جمع مواشیر، در علم فیزیک قطعۀ بلور که دارای قاعدۀ مثلث است و نور را تجزیه می کند، نامۀ سرگشاده، فرمان، فرمان پادشاهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوشور
تصویر گوشور
دارای گوش، صاحب گوش، شنونده، شنوا، برای مثال گوشور یک بار خندد کر دو بار / چون که لاغ املی کند یاری به یار (مولوی - ۷۲۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماشور
تصویر ماشور
هر چیز درهم آمیخته، چیزهای به هم آمیخته
فرهنگ فارسی عمید
دستگاهی که با تبدیل انرژی الکتریکی یا انرژی حاصل از سوخت به انرژی مکانیکی باعث انجام کار در ماشین ها می شود، آنچه باعث ایجاد حرکت شود، محرک، موتورسیکلت
فرهنگ فارسی عمید
(هوشْ وَ)
صاحب هوش. هوشمند:
دو پرمایه بیداردل پهلوان
یکی هوشور پیر و دیگر جوان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حشر کرده شده. برانگیخته شده. (ناظم الاطباء). روز قیامت برانگیخته شده. (غیاث) (آنندراج).
- محشور شدن، حشر کرده شدن.
- ، گرد آمدن. آمیزش یافتن. معاشر شدن. رفت و آمد پیدا کردن. گرد آمدن با کسی یا با کسانی در روز قیامت.
- محشور کردن، گرد آوردن (روز قیامت).
- ، جمع کردن. همنشین کردن: خدا او را با پیغمبر محشور کند.
، تیر بهم پیوسته پر. (منتهی الارب). (ناظم الاطباء) ، گرد کرده و فراهم آورده، کلان و بزرگ، استوار. (ناظم الاطباء)
مرد مطاع که مردمان به خدمت وی شتابند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
اصطلاح عامیانه، روشو، روشوی، سفیدآب که به گرده های کوچک بود، سفیدآب چون قرص کرده، سفیدآب، گل سفیدآب، قرص سفیدآب که به روی و تن مالند تا شوخ و چرک آسانتر رود و بیشتر در حمامها استعمال دارد، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
چیزهای درهم آمیخته را گویند، (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، و رجوع به ماشوره و ماسور شود
لغت نامه دهخدا
(گوشْ وَ)
صاحب گوش. دارای گوش. که گوش دارد. (مؤلف) ، سامع. (مؤلف).
- امثال:
گوشور یک بار خندد کر دو بار. (امثال و حکم ج 3 ص 1333).
، دارای گوش بزرگ. (ولف). اذون. آنکه گوش برجسته دارد چون آدمی و آهو و ستور خلاف صموخ که گوش خفته است مانند مرغ و ماهی. (یادداشت مؤلف). گلیم گوش. ولف در فهرست لغات شاهنامه این کلمه را لقب گوش بستر نیز دانسته است اما در شعر شاهد وی به همان معنی بزرگ گوش است:
پدید آمد از دور مردی سترگ
پر از موی و با گوشهای بزرگ
تنش زیر موی اندرون همچو نیل
دو گوشش به پهنای دو گوش پیل...
سکندر نگه کرد زو خیره ماند
برو بر همی نام یزدان بخواند
چه مردی بدو گفت و نام تو چیست
ز دریا چه یابی و کام تو چیست
بدو گفت شاها مرا باب و مام
همی گوش بستر نهادند نام...
سکندر بدان گوشور گفت رو
بیاور کسی تا چه بینیم نو
بشد گوش بستر هم اندر زمان
از آن شارسان برد مردم دمان.
فردوسی (شاهنامۀ چ بروخیم ج 7 صص 7-1906).
رجوع به گلیم گوش و گوش بستر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَوْ وِ)
شرمنده و شرمنده شونده. (آنندراج). شرمنده و خجل. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جامۀ اعلای خوش شکل و خوش رنگ. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بعیر مجشور، شتر سرفنده به سرفۀ خشک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منشور
تصویر منشور
شوشه، فرمان گشادنامه
فرهنگ لغت هوشیار
دستگاهی با ساختمان خاص که مولد نیرو و بکار اندازنده ماشین و اتومبیل و هواپیما و کشتی و غیره است، وسیله نقلیه، اتومبیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موفور
تصویر موفور
فراوان بی شمار (اسم. صفت) بسیار فراوان بیشمار: (طبقه تاتار ولزگی غنایم موفور بیشمار: در همان روز عود نموده بجانب شیروان رفتند) (عالم آرا. چا. امیر کبیر. 237)، جزوی باشد که در آن خرم جایز باشد و آنرا خرم نکنند و اخرم ضد موفور باشد (المعجم. مد. چا. 4 8: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محشور
تصویر محشور
حاشیه کرده، حاشیه نوشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشور
تصویر متشور
شرمنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماشور
تصویر ماشور
چیزهای در هم آمیخته را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
دارای گوش صاحب گوش، شنونده: سامع: چونکه لاغ املا کند یاری بیار گوشور یک بار خندد کر دو بار، دارای گوشی بزرگ: پدید آمد از دور مردی سترگ پر از موی و با گوشهای بزرگ... سکندر بدان گوشور گفت: رو بیاور کسی تا چه بینیم نو
فرهنگ لغت هوشیار
سفیذ آب که بروی تن مالند تا چرک آسانتر رود و بیشتر در حمامها استعمال میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقشور
تصویر مقشور
((مَ))
از پوست جدا کرده شده، پوست کنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موفور
تصویر موفور
((مُ))
فراوان، بسیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منشور
تصویر منشور
((مَ))
فرمان، فرمان پادشاهی، شکلی هندسی که قاعده هایش یک چند ضلعی و وجوه جانبیش متوازی الاضلاع باشد، جسمی از جنس بلور به شکل منشور که نور پس از عبور از آن تجزیه می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منشور
تصویر منشور
((مَ))
نشر شده، گسترده شده، برانگیخته شده، مبعوث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موتور
تصویر موتور
((مُ تُ))
دستگاهی که سبب به کار انداختن و تولید ماشین می شود، دستگاهی که انواع انرژی را به انر ژی مکانیکی تبدیل می کند، موتورسیکلت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محشور
تصویر محشور
((مَ))
برانگیخته شده، گردهم جمع شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوشور
تصویر گوشور
((وَ))
فرمانبر، مطیع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماشور
تصویر ماشور
چیزهای درهم آمیخته
فرهنگ فارسی معین