جدول جو
جدول جو

معنی موشو - جستجوی لغت در جدول جو

موشو(دَ دَ بَ / بِ زَ)
موشوینده، موشوی، موشور، رجوع به موشور شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موشا
تصویر موشا
(پسرانه)
موسی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مولو
تصویر مولو
نوعی ساز بادی که از شاخ میان تهی درست شده بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محشو
تصویر محشو
پر، انباشته، آکنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موشک
تصویر موشک
مصغر موش، موش کوچک، از آلات آتش بازی، در امور نظامی از آلات جنگ که دارای مواد منفجره است و در جنگ ها به کار می رود، دستگاهی که به فضا پرتاب می شود
موشک کور: در علم زیست شناسی موش کور، برای مثال نور گیتی فروز چشمۀ هور / زشت باشد به چشم موشک کور (سعدی - ۱۲۸)
فرهنگ فارسی عمید
شعری که در اول هر مصراع یا بیت آن حرفی آورده باشند که از مجموع آن ها اسم کسی یا چیزی یا جمله ای تشکیل شود، حمایل در گردن افکنده، زیور داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوشو
تصویر شوشو
گاورس، دانه ای تلخ مزه از نوع ارزن به رنگ خاکستری که برگ و خوشۀ آن شبیه برگ و خوشۀ جو است و بیشتر در میان کشتزار گندم می روید، جاورس، گال، بسل
فرهنگ فارسی عمید
قسمی ماهی خرد شبیه به ساردین، و این کلمه در جنوب ایران معمول و خوردن ماهی مذکور در آنجا متداول است، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
روشور، روشوی، رجوع به روشور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ شُوو)
نعت مفعولی از حشو. پرکرده. انباشته. آگنده. (ناظم الاطباء). آگنده و پر کرده شده ومملو. (غیاث) (آنندراج) ، به حشو آگنده. به آگنه کرده. باحشو. بامغز. (یادداشت مرحوم دهخدا). قبائی محشو، پنبه در نهاده. (مهذب الاسماء). لایی دار. بالایی. لائی زده. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، حاشیه زده. حاشیه نوشته. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان یخاب بخش طبس شهرستان فردوس، واقع در 160هزارگزی شمال طبس، جلگه و گرمسیر، دارای 30 تن سکنه، آب آن ازقنات، محصول آنجا غلات و انقوزه، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
نوعی از غربال باشد که چیز بدان بیزند، (برهان)، غربال، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، ماشوب، ماشوه، ماشیوه، نوعی غربال که بدان چیزها بیزند، الک، (فرهنگ فارسی معین)، منخل، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ز تیرجان شکارت باد دایم
تن اعدای تو مانند ماشو،
؟
، ترشی پالا را نیز گویند و آن ظرفی باشد که روغن و شیر و امثال آن در آن صاف کنند، طبقی مانند کفگیر سوراخ دار که آن را ترشی پالا گویند، (آنندراج) (انجمن آرا)، طبق مانند بود مثل کفگیر که در آن سوراخ بسیار کنند و طباخان و حلوائیان بدان روغن و شیره و ترشی و امثال آن صاف سازند و آن را ترشی پالا نیز خوانند، (فرهنگ جهانگیری)، نوعی از بافتۀ پشمین هم هست که فقیران و درویشان پوشند، (برهان)، نوعی از بافتۀ پشمین که درویشان پوشند، (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء)، گلیم و پلاس را هم گفته اند، (برهان)، گلیم و پلاس، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
مؤوء. مئو. میو. بانگ گربه. رجوع به مؤوء شود
لغت نامه دهخدا
(مَ شُوو)
پوست بازکرده و گویند عدس مقشو، ای مقشور و مقشی ّ مانند آن است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پوست دورکرده. مقشور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ناحیتی قریب به استان بوشهر امروز به فارس در مجاورت سواحل خلیج فارس: موهو و همجان و کبرین جمله نواحی گرمسیر است مجاور ایراهستان و سیف و دریا و هوا و آب گرم و ناخوش است و درختستان خرما بسیار و هیچ جای جامع ومنبر نباشد. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 135)
لغت نامه دهخدا
شاخ آهو که قلندران و جوکیان هندوستان نوازند، (برهان) (ناظم الاطباء)، شاخکی یا نیکی باشدمیانه تهی که کشیشان و جوکیان بر لب نهاده بنوازند، (فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج)، شاخ حیوان است که آن را جوکیان نوازند مثل ناقوس، و آن را به هندی سنگی گویند، (غیاث)، نام گونه ای از شاخ آهو که جوکیان هنددر معبد خود می نوازند، (از فرهنگ میرزا ابراهیم)،
- مولومثال، مانند مولو، همچون ناقوس یا نایی که جوکیان هند نوازند:
مولومثال دم چو برآرد بلال صبح
من نیز سر ز چوخۀ خارا برآورم،
خاقانی،
، شاخ درختی است که آن را مجوف کرده می نوازند، (غیاث) (از فرهنگ رشیدی)، نی که کشیشان در کلیسا نوازند، زنگ و حلقه ای چند که زاهدان ترسا در درون دیر نوازند، (از برهان) (ناظم الاطباء)، ناقوس، (ناظم الاطباء) (از برهان) (یادداشت مؤلف)
قسمی ماهی، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ لُ تُ)
دهی است از دهستان قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه با 115 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. این ده در 42هزارگزی جنوب باختری قره آغاج واقع است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
گاورس و ارزن، (برهان)، ارزن، (رشیدی) (آنندراج)، شوشو ظاهراً در این جا مثل بگنی و بخسم و شراب و مسکر باشد، (یادداشت مؤلف) :
خری که آب خورش زیر ناودان عصیر
علف عصارۀ بگنی و بخسم و شوشو،
سوزنی
لغت نامه دهخدا
منسوب به موش، آنچه به موش نسبت دارد و مربوط است، (از یادداشت مؤلف)،
- چراغ موشی، چراغی است کم نور و ضعیف شعله که اکنون متروک است، ظرفی که در آن روغن کرچک یا نفت ریزند و فتیله ای بر کنار آن نهند و بیفروزند فتیله با شعله آمیخته به دود، اندک روشنی به اطراف دهد، و ظاهراً سبب تسمیه شکل شبیه موش داشتن آن بوده است، چراغ دستی،
- دم موشی، هرچیز باریک و نازک و دراز،
- دندان موشی، دارای کنگره های ریز و مثلثی شکل شبیه دندان اره، (از فرهنگ لغات عامیانه)،
- سوهان دم موشی، در اصطلاح نجاری و سوهان کاری نوعی سوهان گرد و نازک و باریک برای ساییدن داخل سوراخهای آهن یا چوب، (از فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منشور. (ناظم الاطباء). هرم بلورین مثلث القاعده. منشور بلوری مثلث القاعده. (یادداشت مؤلف). در علوم طبیعی حجمی است از بلور که قاعده آن مثلث الاضلاع است. ج، مواشیر. (از المنجد). رجوع به منشور شود
لغت نامه دهخدا
موشو، موشوی، موشوینده، آنکه یا آنچه موی را با آن شویند: صابون موشور، گل موشور، مایع موشور، پودر موشور
لغت نامه دهخدا
(دَجْ جا اَ کَ)
موشو، شویندۀ مو، موشور
لغت نامه دهخدا
بنگرید به منشور قطعه ای از بلور که دارای قاعده مثلث است و نور را تجزیه کند، جمع مواشیر
فرهنگ لغت هوشیار
شاخ آهویی باشد که قلندران و جوکیان هندوستان نوازند، نایی که کشیشان مسیحی در کلیسا و دیر مینواختند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مومو
تصویر مومو
صدای گربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موشح
تصویر موشح
زینت داده شده و آراسته شده
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از آلات آتشبازی که دارای مواد منفجره میباشد و در جنگها بکار میرود، موش کوچک، یا موش پران، موش خرما، موش کور، خفاش شب پره: (نور گیتی فروز چشمه هور زشت باشد بچشم موشک کور. (سعدی)، خلد، آلتی است برای آتش بازی که بشکل موش سازند و بجای دم آن چوب باریک بلندی بدان متصل سازند و آنرا آتش زده ببالا پرتاب کنند: (... صد هزار چراغ بر ریسمانها تعبیه کنند و موشکها بر اطراف آن بندند بر وجهی که چون یک چراغ بر افروزند موشک بر آن ریسمانها دویده بهر چراغ که رسد روشن سازد.) (حبیب السیر چاپ اول خاتمه ص 43)، آلتی جهنده که بفضا پرتاب شود. موشک مجهز بموتور جت و دارای همه گونه وسیله لازم برای پیشروی است. قوه انفجاری که بر اثر احتراق بنزین در انتهای موشک پدید میظید قدرت جهشی در آن بوجود می آورد که موشک را بجلو می راند. موشک دارای دو یا سه طبقه است و هنگامی که موشک خود را بمدار زمین میرساند قسمتهای اضافی آن که مخزن گاز و نیرو هستند و قوه محرکه موشک را تشکیل میدهند جدا میشوند و بزمین می افتند و فقط اطاقک موشک - که حامل سرنشین و تجهیزات فنی و وسایل لازم است - در مدار زمین قرار میگیرد و بموجب قوانین اجرام سماوی بحرکت خود ادامه میدهد. موشک دارای فرمانهای دستی است و فضانوردان با کمک این فرمانها موشک را هدایت میکنند. موشک دارای فلز مرکبی است که قدرت مقاومت شگفت انگیز دارد و اشعه خورشید و عوامل جوی نمیتوانند روی آن اثر بگذارد. پیش از آنکه فضانورد بخواهد فرود آید باید سفینه فضایی یک دور کامل روی خود بزند تا پشت فضانورد در جهت حرکت قرار گیرد و او بتواند با کاهش شتاب مقاومت کند. در این هنگام فضانورد دستگاههای ترمز کننده را بحرکت در می آورد و از سرعت سفینه میکاهد و وقتی که اطاقک فضانورد در هشت کیلومتری زمین است دستگاههای ترمز کننده دائم از سرعت اطاقک میکاهد و سرانجام فضانورد با چتر نجات فرود می آید. موشکهای فضایی مجهز بیک دستگاه تهیه هوا هستند. این دستگاه نه فقط دایما هوای تازه تهیه میکند بلکه درجه نسبی هوا را نیز حفظ مینماید و درجه حرارت را همواره 20 درجه سانتیگراد نگه میدارد. دو دوربین تلویزیون موشک همیشه مراقب وضع فضانورد است و تصاویر او را بزمین میفرستند. دستگاه تلفن برای مکالمه با زمین ذخیره غذا و دستگاههای مختلف خبر گیری و فیلم برداری و ضبط صدا نیز در موشکها تعبیه میشود یا موشک پران. سنجاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقشو
تصویر مقشو
پوست باز کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماشو
تصویر ماشو
غربال، الک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوشو
تصویر شوشو
گاورس ازرن
فرهنگ لغت هوشیار
((شَ))
وسیله ای دارای یک محفظه پر از ماده آتش گیر متصل به یک فتیله که بر اثر واکنش ناشی از تخلیه گاز در هوا پیش رانده می شود این وسیله به عنوان اسلحه یا ابزار پرتاب به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موشح
تصویر موشح
((مُ وَ شَّ))
حمایل به گردن افکنده، زینت داده شده، آراسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ووشو
تصویر ووشو
((شُ))
نوعی ورزش رزمی چینی شبیه کاراته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مولو
تصویر مولو
شاخ دراز میان تهی که قلندران و جوکیان آن را با دهان می نوازند، نی که کشیشان در کلیسا نوازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماشو
تصویر ماشو
غربال و الکی که سوراخ های ریز دارد. ماشوب نیز گفته شده
فرهنگ فارسی معین