جدول جو
جدول جو

معنی مودح - جستجوی لغت در جدول جو

مودح(دِ)
نعت فاعلی از ایداح. فروتن و مطیع و فرمانبردار. (ناظم الاطباء). فروتنی کننده و گردن دهنده به فرمان، شتران خوشحال و فربه. (آنندراج) ، قچقار بازایستاده از گشنی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مودی
تصویر مودی
ادا کننده، پرداخت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مودب
تصویر مودب
ادب آموخته، باادب، تربیت شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مودع
تصویر مودع
به ودیعت نهنده، امانت گذارنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مودت
تصویر مودت
دوستی کردن، عشق و محبت، دوستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مودب
تصویر مودب
ادب آموزنده، تربیت کننده، معلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مودع
تصویر مودع
به ودیعت نهاده شده، امانت گذاشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مادح
تصویر مادح
مدح کننده، مدح گوینده، ستاینده، ستایشگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موحد
تصویر موحد
کسی که خدا را یکی بداند و به خدای یگانه ایمان داشته باشد، یکتاپرست
فرهنگ فارسی عمید
شعری که در اول هر مصراع یا بیت آن حرفی آورده باشند که از مجموع آن ها اسم کسی یا چیزی یا جمله ای تشکیل شود، حمایل در گردن افکنده، زیور داده شده
فرهنگ فارسی عمید
پدرود شده، آسایشجوی: اسپ پدرود کننده ودیعت نهاده امانت گذاشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موحد
تصویر موحد
کسی که خداوند عالم را یکی میداند و یکی میگوید، یک گرداننده
فرهنگ لغت هوشیار
ادب آموزنده ادب آموز تربیت کننده مربی، جمع مودبین. ادب کننده و سرزنش کننده، معلم از ریشه پارسی ادب آموخته ادبدان از ریشه پارسی ادب آموز پرورنده ادب آموخته تربیت یافته: تاکمالی که در او منظور بود او را حاصل شود مانند اسب مودب وباز معلم. . ، جمع مودبین
فرهنگ لغت هوشیار
غده ایست در میان فاق پاچه گوسفند و گاو که عوام معتقدند هر کس آنرا بخورد چشمش موی زاید در می آورد و باید پیش از پختن یا پس از پخته شدن پاچه آنرا بیرون آورد، انتهای هر چیز: (فلان کس تا مو دزدش بما فرو کرد) (یعنی کلاه گشادی سر ما گذاشت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مودت
تصویر مودت
دوستی و محبت و صداقت و رفاقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مودم
تصویر مودم
راست کننده، دوستی دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موده
تصویر موده
مودت در فارسی: دوست داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادح
تصویر مادح
مدح کننده، ستایشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدح
تصویر مجدح
کپچه کفچه آلتی که بدان سویق را هم زنند کفچه پست، جمع مجادیح
فرهنگ لغت هوشیار
پرداخته، چم (مفهوم) درونه پردازنده تادیه شده پرداخته، مفاد مفهوم: بموجب مودای: قل سیرو افی الارض... مراحل تجارت و اکتساب پیموده... تادیه کننده پردازنده: به مودیان اخطار شد هر چه زودتر مالیات معوقه را بپردازند. . ادا کننده و گزارنده و پردازنده حق کسی را، خراج گذار، وام دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موشح
تصویر موشح
زینت داده شده و آراسته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادح
تصویر مادح
((دِ))
ستایش کننده، مدح کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موشح
تصویر موشح
((مُ وَ شَّ))
حمایل به گردن افکنده، زینت داده شده، آراسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مودع
تصویر مودع
((مَ وَ دَّ))
به امانت گذاشته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مودت
تصویر مودت
((مَ وَ دَّ))
دوستی، رفاقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موحد
تصویر موحد
((مُ وَ حِّ))
یکتاپرست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مودب
تصویر مودب
فرهیخته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مودب
تصویر مودب
Decorous, Courteous, Respectful
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مودب
تصویر مودب
cortês, decoroso, respeitoso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مودب
تصویر مودب
höflich, anständig, respektvoll
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مودب
تصویر مودب
uprzedzony, szacunkowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مودب
تصویر مودب
вежливый , приличный , уважительный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مودب
تصویر مودب
ввічливий , ввічливий , шанобливий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مودب
تصویر مودب
beleefd, respectvol
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مودب
تصویر مودب
cortés, decoroso, respetuoso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی