جدول جو
جدول جو

معنی مودج - جستجوی لغت در جدول جو

مودج
(دُ)
در تداول عامه، مودزد. عامیانۀ مودزد. رجوع به مودزد شود
لغت نامه دهخدا
مودج
غده ایست در میان فاق پاچه گوسفند و گاو که عوام معتقدند هر کس آنرا بخورد چشمش موی زاید در می آورد و باید پیش از پختن یا پس از پخته شدن پاچه آنرا بیرون آورد، انتهای هر چیز: (فلان کس تا مو دزدش بما فرو کرد) (یعنی کلاه گشادی سر ما گذاشت)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مودع
تصویر مودع
به ودیعت نهنده، امانت گذارنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مودت
تصویر مودت
دوستی کردن، عشق و محبت، دوستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موجد
تصویر موجد
به وجود آورنده، ایجاد کننده، آفریننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مودع
تصویر مودع
به ودیعت نهاده شده، امانت گذاشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مودب
تصویر مودب
ادب آموزنده، تربیت کننده، معلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هودج
تصویر هودج
کجاوه، پالکی روپوش دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مودی
تصویر مودی
ادا کننده، پرداخت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواج
تصویر مواج
بسیار موج زننده،، پرموج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مودب
تصویر مودب
ادب آموخته، باادب، تربیت شده
فرهنگ فارسی عمید
(نَ دَ)
نمودش. نمونه. نقشه. کارنامه. دستورالعمل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پدرود شده، آسایشجوی: اسپ پدرود کننده ودیعت نهاده امانت گذاشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موجد
تصویر موجد
توانا و قوی شده بعد از ناتوانی و ضعف ایجاد کننده، پدید آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هودج
تصویر هودج
کجاوه، پالکی روپوش دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواج
تصویر مواج
در تازی نیامده کوهه دار پر خیزاب درفشنیک بسیار موج زننده پر موج: (دریای مواج)
فرهنگ لغت هوشیار
ادب آموزنده ادب آموز تربیت کننده مربی، جمع مودبین. ادب کننده و سرزنش کننده، معلم از ریشه پارسی ادب آموخته ادبدان از ریشه پارسی ادب آموز پرورنده ادب آموخته تربیت یافته: تاکمالی که در او منظور بود او را حاصل شود مانند اسب مودب وباز معلم. . ، جمع مودبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مودت
تصویر مودت
دوستی و محبت و صداقت و رفاقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موده
تصویر موده
مودت در فارسی: دوست داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مودم
تصویر مودم
راست کننده، دوستی دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
پرداخته، چم (مفهوم) درونه پردازنده تادیه شده پرداخته، مفاد مفهوم: بموجب مودای: قل سیرو افی الارض... مراحل تجارت و اکتساب پیموده... تادیه کننده پردازنده: به مودیان اخطار شد هر چه زودتر مالیات معوقه را بپردازند. . ادا کننده و گزارنده و پردازنده حق کسی را، خراج گذار، وام دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موزج
تصویر موزج
پارسی تازی گشته موزه موزه چکمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فودج
تصویر فودج
هودگ کجاوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمودج
تصویر نمودج
نمونه نقشه، دستور العمل، کارنامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مودع
تصویر مودع
((مَ وَ دَّ))
به امانت گذاشته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مودت
تصویر مودت
((مَ وَ دَّ))
دوستی، رفاقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موجد
تصویر موجد
((جَ))
ایجاد شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موجد
تصویر موجد
((جِ))
به وجود آورنده، آفریننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مواج
تصویر مواج
((مَ وّ))
موج زننده، متلاطم، دارای موج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هودج
تصویر هودج
((هَ دَ))
کجاوه، عماری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مودب
تصویر مودب
فرهیخته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مودب
تصویر مودب
Decorous, Courteous, Respectful
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مودب
تصویر مودب
cortês, decoroso, respeitoso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مودب
تصویر مودب
höflich, anständig, respektvoll
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مودب
تصویر مودب
uprzedzony, szacunkowy
دیکشنری فارسی به لهستانی