جدول جو
جدول جو

معنی مودت - جستجوی لغت در جدول جو

مودت
دوستی کردن، عشق و محبت، دوستی
تصویری از مودت
تصویر مودت
فرهنگ فارسی عمید
مودت
(مَ وَدْ دَ)
موده. دوستی و محبت و صداقت و رفاقت و مهربانی و خیرخواهی و نیک اندیشی. (ناظم الاطباء). مصادقت. خلت. ود. وداد. مهر. حب. دوستی. مهربانی. (یادداشت مؤلف) :
گفتم دلش چه دارد و عقلش چه پرورد
گفتا یکی مودت دین و یکی سنن.
فرخی.
مودت چون به خدمت استوار است
از این بهتر ترا دیگر چه کار است.
ناصرخسرو.
هرکجاکه عقیدت ها به مودت آراسته گشت اگر در مال و جان بایکدیگر مواسات رود... هنوز از وجوب آن قاصر باشد. (کلیله و دمنه). برزویه گفت قوی تر رکنی بنابر مودت کتمان اسرار دوستان است. (کلیله و دمنه).
حریف، عهد مودت شکست و من نشکستم
خلیل، بیخ ارادت برید و من نبریدم.
سعدی.
چون نبود خویش را دیانت و تقوی
قطع رحم بهتر از مودت قربی.
سعدی.
مودت اهل صفا چه در روی و چه در قفا. (گلستان). دانشمند پس از چند روز چون مودت معهود برقرار ندید... (گلستان).
- مکتوب مودت، مکتوب مودت اسلوب. مکتوبی که از روی نهایت دوستی نوشته شده باشد. (ناظم الاطباء).
- مودت اختتام، هر آن چه به دوستی مهر شده و انجام پذیرفته باشد. (ناظم الاطباء). که پایان آن با دوستی باشد. که به دوستی پایان یافته باشد.
- مودت کردن، دوستی کردن و اظهار اخلاص نمودن
لغت نامه دهخدا
مودت
دوستی و محبت و صداقت و رفاقت
تصویری از مودت
تصویر مودت
فرهنگ لغت هوشیار
مودت
((مَ وَ دَّ))
دوستی، رفاقت
تصویری از مودت
تصویر مودت
فرهنگ فارسی معین
مودت
تولا، دوستی، رفاقت، صمیمیت، عشق، عطوفت، محبت، مهر، مهربانی، ود، وداد، ولا، دوستی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موتت
تصویر موتت
قطعۀ موسیقی برای آواز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موکت
تصویر موکت
نوعی فرش که از الیاف مصنوعی بافته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مودع
تصویر مودع
به ودیعت نهاده شده، امانت گذاشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مودب
تصویر مودب
ادب آموزنده، تربیت کننده، معلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مودع
تصویر مودع
به ودیعت نهنده، امانت گذارنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مودب
تصویر مودب
ادب آموخته، باادب، تربیت شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مودی
تصویر مودی
ادا کننده، پرداخت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موقت
تصویر موقت
مقابل دائم، دارای زمان محدود و معیّن، زمان محدود و معیّن
فرهنگ فارسی عمید
(کُ دَ)
برگشتگی رنگ و تیرگی رنگ. (ناظم الاطباء). تیرگی. سیاهی کم و غیر مشرق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جودت
تصویر جودت
نیک بودن، خوب شدن، نیکو گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موقت
تصویر موقت
تعیین کننده وقت و ساعت، هنگام معین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موات
تصویر موات
آنجه جان ندارد، مردگان
فرهنگ لغت هوشیار
ادب آموزنده ادب آموز تربیت کننده مربی، جمع مودبین. ادب کننده و سرزنش کننده، معلم از ریشه پارسی ادب آموخته ادبدان از ریشه پارسی ادب آموز پرورنده ادب آموخته تربیت یافته: تاکمالی که در او منظور بود او را حاصل شود مانند اسب مودب وباز معلم. . ، جمع مودبین
فرهنگ لغت هوشیار
غده ایست در میان فاق پاچه گوسفند و گاو که عوام معتقدند هر کس آنرا بخورد چشمش موی زاید در می آورد و باید پیش از پختن یا پس از پخته شدن پاچه آنرا بیرون آورد، انتهای هر چیز: (فلان کس تا مو دزدش بما فرو کرد) (یعنی کلاه گشادی سر ما گذاشت)
فرهنگ لغت هوشیار
پدرود شده، آسایشجوی: اسپ پدرود کننده ودیعت نهاده امانت گذاشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مودم
تصویر مودم
راست کننده، دوستی دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موده
تصویر موده
مودت در فارسی: دوست داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
پرداخته، چم (مفهوم) درونه پردازنده تادیه شده پرداخته، مفاد مفهوم: بموجب مودای: قل سیرو افی الارض... مراحل تجارت و اکتساب پیموده... تادیه کننده پردازنده: به مودیان اخطار شد هر چه زودتر مالیات معوقه را بپردازند. . ادا کننده و گزارنده و پردازنده حق کسی را، خراج گذار، وام دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مورت
تصویر مورت
مورد
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی فرش کرکدار پشمی یا از الیاف پشم گونه که روی زمین قرار میدهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادت
تصویر مادت
فزونی، پیوسته، مایه، اساس، بنیاد، سبب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عودت
تصویر عودت
بازگشتن، مراجعت کردن، رجعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمودت
تصویر خمودت
از ساخته های فارسی گویان افسردگی در خود فرویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جودت
تصویر جودت
((جُ دَ))
نیک بودن، نیکو گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عودت
تصویر عودت
((عُ دَ))
باز گشتن، برگشتن، بازگشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موکت
تصویر موکت
((مُ کِ))
نوعی کف پوش درشت باف با پرز بلند یا کوتاه، فرشینه (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موقت
تصویر موقت
((مَ یا مُ قِ))
جایی که برای تعیین وقت مقرر گردد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موقت
تصویر موقت
((مُ وَ قَّ))
وقت معین و محدود، ناپایدار، محدود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مودب
تصویر مودب
فرهیخته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از موقت
تصویر موقت
چندگاهه، گذرا، زودگذر
فرهنگ واژه فارسی سره