- موبق
- وعده گاه
معنی موبق - جستجوی لغت در جدول جو
- موبق ((بِ))
- هلاک کننده، مهلک
- موبق
- جای هلاکت، وعده گاه، میعاد، زندان
- موبق
- هلاک کننده، مسهلک
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
موبقه در فارسی: میراننده کشنده مونث موبق، جمع موبقات
کامیاب، پیروز، پیروزمندانه
پارسی تازی گشته چوبک وردنه
دایمی، ابدی، همیشگی، جاودانی
توفیق یافته، کامروا، بهره مند
تو در تو شده، سرپوش دار، نوعی پارچه
مطبقه، تب شدیدی که یک روز به طور مداوم ادامه دارد
آبک اندود سیماب اندود ژیوه مالیده زیبق اندوده جیوه مالیده: خواجه یک هفته اضطرابی داشت دوشش افتاد چرخ ازرق را. رفت و رنگ زمانه پیش آورد تا کشد خواجه مزبق را. زیبقی را برنگ شاید کشت که به حنا کشند زیبق را. (خاقانی)
اشکوبیده، نور دیده، پوشانیده، غژیده بر هم نشسته، سیاهچال غژنده از غژیدن، پوشاننده پوشنده غژیده، سر پوش دار کار بر، در بر گیر فرا گیر، فرو گیرنده بر روی هم نهاده (چنانکه طبق بالایی را بر روی طبق پایینی) طبقه طبقه، پوشانیده، درهم پیچیده. یا حروف مطبق. عبارتند از: ص ض ط ظ. تو در تو شده طبقه طبقه شده، دارای سرپوش، انگوری که روی داربست مو عمل نیامده باشد، نوعی پارچه. پوشاننده، اجماع کننده بر کاری، برهم نهنده. یا جنون مطبق. دیوانگیی که صاحب آن راغشی و بیخردی عارض شود. کسی که امور را بارای صایب خود حل و فصل کند مرد رسادر امر، در برگیرنده تمامت چیزی را شامل شونده، پوشنده فضا، فروگیرنده زمین (آب)
توفیق ده و کسی که ارشاد میکند و راهنمائی میکند و بهره مند میسازد و دستگیری میکند توفیق یافته، هدایت شده
نویسنده، کاتب
قابل اعتماد و استوار
پارسی تازی گشته موبد موبدان
رئیس دینی زرتشتیان
تو در تو، طبقه طبقه، سرپوش دار شده، نوعی پارچه
((مَ طَ بِّ))
فرهنگ فارسی معین
کسی که امور را با رأی صایب خود حل و فصل کند، شامل شونده، پوشنده فضا (ابر)، فرو گیرنده زمین (آب)
مدد کننده، به مقصود رساننده، خدای تعالی
مورد وثوق و اطمینان، کسی که طرف وثوق و اعتماد باشد، استوار شده
در آیین زردشتی رئیس مغان، حکیم و پیشوای روحانی زردشتی، کنایه از دانشمند، کنایه از مشاور، کنایه از روایت کننده
موبد موبدان: در آیین زردشتی رئیس کل موبدان
موبد موبدان: در آیین زردشتی رئیس کل موبدان
Successful
bem-sucedido
udany
успешный
успішний
succesvol
erfolgreich