- مواجب
- جمع موجب، انگیزه ها، بایا ها، در فارسی به گونه تک به کار رود و برابر است با بیستگانی ماهانه مزد راستا جمع موجب وظایف و اعمالی که بر شخص واجب باشد مبادرت بانها آنچه واجب شود و لازمه چیزی باشد
معنی مواجب - جستجوی لغت در جدول جو
- مواجب ((مَ جِ))
- مزد، حقوق ماهیانه یا سالیانه
- مواجب
- حقوق، مستمری
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
رویارویی، روبرو
جمع راجبه، پیوند های انگشتان، استخوانهای انگشتان
جمع حاجب، آبرو
رو به رو، برابر هم، رویاروی، رو در رو، روبارو، روی در روی
جمع مشجب، چوبرختی ها
جمع موکب، اسواران گروهان سوار جمع موکب: گروههایی که همراه پادشاه یا امیر هستند
هو دار نگاهدار نگهبان مراقب نگهبان متوجه، جمع مواظبین
دچار رو با رو روبرو شونده، روبرو مقابل
عطیه ها
موکب ها، گروه سواران یا پیادگان، سوارها یا پیاده های که در التزام رکاب پادشاه باشند، جمع واژۀ موکب
موهبت ها، چیزهایی که به کسی ببخشند، بخشش ها، دهش ها، جمع واژۀ موهبت
کسی که پیوسته به کاری یا امری رسیدگی و مراقبت کند، مراقب، نگهبان
انگیزه، مایه
بایسته، بایا
بسیار موج زننده،، پرموج
در تازی نیامده کوهه دار پر خیزاب درفشنیک بسیار موج زننده پر موج: (دریای مواج)
هرآنچه لازم میگرداند و مقرر میکند و واجب میگرداندو مقرر گرداننده، سبب، دلیل
لازم، ناگریز، حتم، حتمی
((ج))
فرهنگ فارسی معین
لازم، ضروری، فعلی که عمل بدان لازم است و ترکش گناه دارد، سزاوار، شایسته، مایحتاج، عینی واجبی که هر فرد مسلمان مکلف است به شخصه انجام دهد، کفایی واجبی است که چون بعض افراد آن را انجام دهند، تکلیف از گردن
لازم، ضروری، در فقه آنچه به جا آوردنش لازم باشد و ترک آن گناه و عقاب داشته باشد، بایا، بایست، بایسته، در فلسفه مقابل ممکن، ویژگی موجودی که در وجود خود نیازمند علّتی نباشد
واجب کفایی: در فقه امری که هرگاه یک تن آن را انجام دهد از عهدۀ دیگران ساقط می شود
واجب کفایی: در فقه امری که هرگاه یک تن آن را انجام دهد از عهدۀ دیگران ساقط می شود
باعث، سبب، انگیزه
ماهانه گیر مزد گیر حقوق گیرنده مواجب بگیر وظیفه خور: (چنین گویند که نوشیروان یازده هزار مرد مواجب خوار داشت) (جوامع الحکایات. قزوینی. یادداشتها 161: 7)