جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مواظب

مواظب

مواظب
هو دار نگاهدار نگهبان مراقب نگهبان متوجه، جمع مواظبین
مواظب
فرهنگ لغت هوشیار

مواظب

مواظب
کسی که پیوسته به کاری یا امری رسیدگی و مراقبت کند، مراقب، نگهبان
مواظب
فرهنگ فارسی عمید

مواظب

مواظب
پیوسته در کار. (ناظم الاطباء). مواکظ. مداومت کننده. (از یادداشت مؤلف). مشغول و ملازم و پیوسته در کار و ثابت و پایدار و متوجه ومراقب. (ناظم الاطباء). مشرف. مراقب. بر کاری دایم ایستاده. (یادداشت مؤلف). معاود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

مواظبت

مواظبت
پیوسته مراقب کاری یا امری بودن، همیشه بر یک کار بودن و به آن رسیدگی کردن
مواظبت
فرهنگ فارسی عمید

مواکب

مواکب
جمع موکب، اسواران گروهان سوار جمع موکب: گروههایی که همراه پادشاه یا امیر هستند
فرهنگ لغت هوشیار

مواظبه

مواظبه
مواظبت در فارسی: نگاهداری برزش برزیدن نگهبانی، تیمار داشت
مواظبه
فرهنگ لغت هوشیار

مواظبت

مواظبت
پیوسته مراقب کاری بودن نگهبانی کردن، مراقبت نگهبانی
مواظبت
فرهنگ لغت هوشیار

مواجب

مواجب
جمع موجب، انگیزه ها، بایا ها، در فارسی به گونه تک به کار رود و برابر است با بیستگانی ماهانه مزد راستا جمع موجب وظایف و اعمالی که بر شخص واجب باشد مبادرت بانها آنچه واجب شود و لازمه چیزی باشد
فرهنگ لغت هوشیار