جدول جو
جدول جو

معنی مهیره - جستجوی لغت در جدول جو

مهیره
(دخترانه)
زن کدبانو، زن اصیل زاده
تصویری از مهیره
تصویر مهیره
فرهنگ نامهای ایرانی
مهیره
گران کابین (زن)، کدبانو
تصویری از مهیره
تصویر مهیره
فرهنگ فارسی عمید
مهیره
(مَ رَ)
زن آزاد گران کابین. (منتهی الارب). کدبانو. (زمخشری). ج، مهائر. حره. مملوکه. مقابل امه. زن اصلمند. زن اصیل زاده. زن کدبانو: فیقولون انه (ان اسقلبیوس) ابن افوللن و بنت فلاغواس قورونس مهیرته. مهیرۀ ایام که از مهرم به جان می نهاد... (نفثهالمصدور ص 112 چ یزدگردی)
لغت نامه دهخدا
مهیره
مهیره در فارسی: خدیش کد بانو، خانمان بانو گران کابین زن کد بانو، زن اصل زاده گران کابین: (مهیره ایام که از مهرم بجان می نهاد: رات و خط شیب فی عذاری فصدت)
فرهنگ لغت هوشیار
مهیره
((مَ رَ یا رِ))
زن، کدبانو، زن اصل زاده گران کابین
تصویری از مهیره
تصویر مهیره
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهیاره
تصویر مهیاره
(دخترانه)
آنکه از ماه دست بند دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از منیره
تصویر منیره
(دخترانه)
مؤنث منیر، آنچه از خود نور داشته باشد، درخشان، تابان، روشن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ظهیره
تصویر ظهیره
(دخترانه)
مؤنث ظهیر، پشتیبان، یاور، ظهیرالدین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهیوه
تصویر مهیوه
مهیاوه، خوراکی که از ماهی تهیه می شود، ماهیابه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَ / رِ)
تأنیث مدیر: مدیرۀ مدرسه، مدیرۀ دبستان، هیأت مدیره. رجوع به مدیر شود.
- هیأت مدیره، گروهی که وظیفۀ تعیین خط مشی و تصویب برنامه و نظارت بر جریان امور مؤسسه یا باشگاه یا سازمان یا جمعیت یا بنیادی را به عهده دارند
لغت نامه دهخدا
(صَ)
سیر. مسیر. سیروره. تسیار. رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مسیر و سیر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
تأنیث مسیر. مدت سیر: بینهما مسیره یوم، أی مسافه سیر یوم، یعنی میان آن دو به اندازۀ سیر کردن روزی است. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). راه: مسیره یوم و لیله، رفتن یک شباروزه. (دهار). در حدیث است: نصرت بالرعب مسیره شهر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَیْ یَ رَ)
تأنیث مسیر. عقاب مسیره، عقاب مخطط. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
أتان شهیره، خر مادۀ پهن تن فراخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، امراءه شهیره، زنی بزرگ پهن. (مهذب الاسماء). زن پهن تن فراخ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زن پیر. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
نوعی از طعام که شیر خالص را به سنگ ریزۀ تفسان گرم سازند و چون به جوش آید آرد بر آن ریخته ترتیب دهند. (منتهی الارب). با قاف هم آمده است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
آن جزء گوشت دار مابین گردن و شانه، سینه و بر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
بهندی بلیله است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به بهیر شود، سراغ یافتن. (آنندراج) ، مجازاً، اثری پیدا کردن از چیزی. نشانی از کسی یا چیزی یافتن
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
دهی از دهستان باوی است که در بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع است و 225 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6) ، گناه کردن، برابر ساختن خون قاتل را به خون قتیل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : باء دمه بدمه، برابر ساخت خون قاتل را به خون قتیل. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن) (ترتیب عادل بن علی ص 28). باؤوا بغضب من الله ، ای رجعوا به، ای صار علیهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کشته شدن بدل صاحب خود: و باء بصاحبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
زن سست کوتاه خلقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(مِرْ ری رَ)
عزیمت و آهنگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مغیره
تصویر مغیره
مونث مغیر، جمع مغیرات
فرهنگ لغت هوشیار
مهارت در فارسی: هوشناسی آتاوی افزار مندی، فرهختکاری زبر دستی کار دانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهیره
تصویر بهیره
گران کابین، آزاده، کوته بالا: در زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظهیره
تصویر ظهیره
گرمگاه جمع آن ظهائر است
فرهنگ لغت هوشیار
گاو شد کار شد کار یا شتکار زمینی را گویند که برای تخم کاشتن شیار کرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
کار فرمان فر سالار مدیره در فارسی مونث مدیر: راینیتار سالار راستار مونث مدیر. یا هیات (هیئت مدیره)، هیاتی که شرکت بانک: جمعیت یا موسسه ای را اداره کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشیره
تصویر مشیره
مونث مشیر و انگشت نمار نمار انگشت (سبابه)
فرهنگ لغت هوشیار
مطیره در فارسی پرنده نگار جامه جامه ای از برد: گر تو نایستی ز پی میسره امیر ترسم که پر ز گرد بماندش مطیره. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضیره
تصویر مضیره
آش شیر ترش
فرهنگ لغت هوشیار
مهیجه در فارسی منث مهیج: بر آغالنده مونث مهیج: ادویه ای که موجب هیجان و تحریکات شدید عصبی و عضلانی شوند، ملتهبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهینه
تصویر مهینه
مهین، حداکثر بیشینه مقابل کمینه حداقل: (کمینه طهر پانزده روزاست و مهینه آنچ بود که آنرا حدی نیست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهیوه
تصویر مهیوه
خوراکی است که از ماهی اشنه سازند صحنات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهریه
تصویر مهریه
آنچه داماد به عروس بدهد برای نکاح، شیربها
فرهنگ لغت هوشیار
((مَ یُِ))
مقدار مال یا وجهی است که به هنگام ازدواج یا پس از آن شوهر در عوض تمتع به زن می دهد و باید مقدار آن معلوم باشد، مهر، کابین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطیره
تصویر مطیره
((مَ طِ رِ))
نوعی چادر
فرهنگ فارسی معین