جدول جو
جدول جو

معنی مهلکه - جستجوی لغت در جدول جو

مهلکه
جای هلاک، محل نیستی و تباهی
تصویری از مهلکه
تصویر مهلکه
فرهنگ فارسی عمید
مهلکه
(عَ هََ سَ)
هلک. هلاک. هلوک. تهلوک و تهلکه (ت ل / ل / ل ک ) . نیست شدن. تبوب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مهلکه
(مُ لِ کَ)
مهلکه. کشنده: بعد از آنکه هیچ امید نداشتیم و به دفعات در وقایع مهلکه افتاده بودیم و از جان ناامید گشته به همدیگر رسیدیم. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی 174)
مؤنث مهلک. ج، مهلکات
لغت نامه دهخدا
مهلکه
(مَ لَ کَ / کِ)
مهلکه. جای هلاک. موضع نابودی و تباهی. جای هلاکی: گفت... همانا که از حکمت نباشد به اختیار در چنین مهلکه نشستن. (چهارمقالۀ عروضی ص 115). شاهزاده را از ورطه و مهلکه بیرون آوردند. (سندبادنامه ص 135). خلق را در مزلۀ ضلالت و مهلکۀ جهالت می انداخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 289).
بعد از آن گفتش که اندر مهلکه
نهی لاتلقوا بایدی تهلکه.
مولوی.
، سبب هلاکت. (یادداشت مؤلف). سبب هلاکی
لغت نامه دهخدا
مهلکه
(مَ لَ / لِ / لُ کَ)
مهلکت. مهلکه. جای هلاک. (غیاث). هلاکی. (مهذب الاسماء). محل هلاک. عاثور. موبق. جای هلاکی. مضیعه. (منتهی الارب). جای هلاکت. موتغه. غائله. مورده. (المنجد). تبّوب. (منتهی الارب، مادۀت ب ب). موضع و محل هلاکت. (از اقرب الموارد) ، دشت و بیابان. (آنندراج) (منتهی الارب). بیابان. (مهذب الاسماء). مفازه. ج، مهالک. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مهلکه
مهلکه در فارسی: کشتگاه میر گاه میدان جنگ موضع هلاک جای نابودی: (خدای تعالی میگویدکه خویشتن رابدست خویشتن در تهلکه میندازید و نیز همانا که از حکمت نباشد باختیار در چنین مهلکه نشستن)، جمع مهالک. مونث مهلک، جمع مهلکات
تصویری از مهلکه
تصویر مهلکه
فرهنگ لغت هوشیار
مهلکه
((مَ لَ کَ))
جای هلاک شدن، جمع مهالک
تصویری از مهلکه
تصویر مهلکه
فرهنگ فارسی معین
مهلکه
خطر، مخاطره، ورطه، پرتگاه، لغزشگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مالکه
تصویر مالکه
(دخترانه)
مؤنث مالک، آنکه دارنده و صاحب اختیار چیزی یا کسی باشد، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر طایرغسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ملکه
تصویر ملکه
(دخترانه)
همسر پادشاه، شهبانو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ملکه
تصویر ملکه
پادشاه زن، زن پادشاه، زوجۀ شاه، شهبانو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهلک
تصویر مهلک
هلاک کننده، نیست کننده، کشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملکه
تصویر ملکه
قدرت و توانایی کاری یا سرعت ادراک که در اثر تمرین و ممارست در طبیعت انسان متمکن و جایگزین شود
ملک و قدرت
صفت راسخ در نفس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تهلکه
تصویر تهلکه
هلاک شدن، نابود شدن
فرهنگ فارسی عمید
(مِ لَ کَ)
مدلک. (اقرب الموارد). رجوع به مدلک شود
لغت نامه دهخدا
(عُ بی یَ)
ملک خود گردانیدن چیزی را و فراگرفتن به اختیار خود. (از منتهی الارب). ملک. ملک. ملک. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ / لِ کَ / کِ)
مملکه. مملکت. پادشاهی.
- مملکه پرور، پرورندۀ مملکت:
احکام کسروی نشنیدی که در سمر
عدلش ز عقل مملکه پرور نکوتر است.
خاقانی.
، مملکه. بنده ای که پدر و مادرش بنده نباشد.
- عبدمملکه، عبدمملکه، بنده که پدر و مادرش آزاد باشند. مقابل عبد قن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ لُ / لِ کَ)
بنده ای که پدر و مادر وی بنده نباشد. یقال: هو عبد مملکه. (ناظم الاطباء). مقابل عبد قن. (یادداشت مرحوم دهخدا). بنده که پدر و مادرش بنده نبوده باشند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ / لُ کَ)
فر و دبدبۀ پادشاهی. (ناظم الاطباء) ، موضع پادشاه یامواضعی که در ملک پادشاه باشد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، میانۀ کشور. ج، ممالک، ممالیک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ لْ لَ بَ)
بهطه. (بحر الجواهر). بهط. شیربرنج. رجوع به بهط و بهطه (ب ه ط ط) شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ مَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان لار، واقع در 70هزارگزی شمال باختری لار. کنار راه فرعی لار به خنج با 136 تن سکنه. آب آن ازچاه و باران است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ کَ)
مهلکه. مهلکه. جای هلاکت و نابودی: باشد که به حیلت از این مهلکت و خطر نجات یابم و برهم. (سندبادنامه ص 327). رجوع به مهلکه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 20 هزارگزی جنوب کوزران با 250 تن سکنه. آب آن از چاه و چشمه و راه آن مالرو است. در سه محل به نامهای میلکه بوچان، شیرخان و باقر به فاصله دو هزارگز واقع شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مُ چَ کَ)
لفظی است ترکی به معنی عهدنامه. (آنندراج). و رجوع به مچلکا شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ کَ)
طره ای که از گوشۀ جامه شق کرده باشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لِ کَ / کِ)
معشوقۀ شاپور شاه. (از فهرست ولف). بنقل شاهنامه دختر طائر غسانی از نوشه دختر نرسی ساسانی است که درجنگ شاپور ذوالاکتاف با ’طائر’، در گشادن حصاری شاپور را یاری داد و شاپور او را بزنی گرفت:
ز طائر یکی دختش آمد چو ماه
که گفتی که نرسی است با تاج و گاه
پدر مالکه نام کردش چو دید
که دختش همی مملکت را سزید.
(شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2031).
ز دیوار دژ مالکه بنگرید
درفش سرنامداران بدید.
(شاهنامه ایضاً، ص 2032)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَیْ یُ)
هلاک شدن. (تاج المصادر بیهقی). نیست شدن. (دهار) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج). مردن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد). هلک هلکاً و هلکاً و تهلکهً و تهلکهً و تهلکهً. رجوع به هلک شود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ لُ کَ)
هرچه انجامش هلاکت باشد و نیستی. منه قوله تعالی: و لاتلقوا بایدیکم الی التهلکه. (قرآن 2 / 195). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هلاکت و نیستی و نابودی. (ناظم الاطباء). هلاکت. نیستی. نیست شدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). هلاکی. (مهذب الاسماء). تهلکه: و بی ساز سفر کردن از تهلکه و نادانی باشد. (منتخب قابوسنامه ص 20).
آن کرد روز تهلکه دندان نثار سنگ
وین کرد گاه فتنه دهان را فدای خاک.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از تهلکه
تصویر تهلکه
هلاک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
مملکت در فارسی: شهر: شتر کشور از چنین کار هاست در کشور آسمان بی نم و زمین بی بر (سنائی) زاد بوم چنان مرد غریبم در جهان خوار به یاد زاد بوم خویش بیمار (گرگانی ویس و رامین)، کشور داری مملکت کشور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملکه
تصویر ملکه
ملک و قدرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهلکه
تصویر تهلکه
((تَ لُ کِ))
هلاک شدن، نابود گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهلک
تصویر مهلک
کشنده، مرگبار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ملکه
تصویر ملکه
شهبانو
فرهنگ واژه فارسی سره
مخاطره، مهلکه، نابودی، هلاکت
فرهنگ واژه مترادف متضاد