گیاهی که هر کس با خود داشته باشد مردم او را دوست می دارند، برای مثال (خط چو دمید بر لبت مهر دلم زیاده شد / نام خطت از آن زمان مهر گیاه کرده ام (کمال خجندی- مجمع الفرس - مهرگیاه) بلادانه، شابیزک، گیاهی که برگ های آن همیشه رو به آفتاب است
گیاهی که هر کس با خود داشته باشد مردم او را دوست می دارند، برای مِثال (خط چو دمید بر لبت مهر دلم زیاده شد / نام خطت از آن زمان مهر گیاه کرده ام (کمال خجندی- مجمع الفرس - مهرگیاه) بلادانه، شابیزک، گیاهی که برگ های آن همیشه رو به آفتاب است
مهره: برای فاطمه قلاده ای بخر از مهرگ یمانی وبرای کودکان دو دست اورنج عاجین. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 5 ص 58). بار و میوۀ او بر هم نهاده باشد بمانند مهرگ برپیوسته. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 5 ص 228)
مهره: برای فاطمه قلاده ای بخر از مهرگ یمانی وبرای کودکان دو دست اورنج عاجین. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 5 ص 58). بار و میوۀ او بر هم نهاده باشد بمانند مهرگ برپیوسته. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 5 ص 228)
منسوب به مهر. مهر کرده شده و تمغا زده شده. (ناظم الاطباء) ، صرۀ زر و سیم مهربرنهاده. (آنندراج) : از پس آنکه ز انعام جلال الوزرا به تو هر ساله رسد مهری پانصدگانی. فتوحی در مذمت انوری (از آنندراج). امیرعلاءالدین فرامرز مراصد دینار عطا کرد در حال مهری بیاوردند صد دینار نیشابوری در وی. (نظامی عروضی، از آنندراج)
منسوب به مهر. مهر کرده شده و تمغا زده شده. (ناظم الاطباء) ، صرۀ زر و سیم مهربرنهاده. (آنندراج) : از پس آنکه ز انعام جلال الوزرا به تو هر ساله رسد مهری پانصدگانی. فتوحی در مذمت انوری (از آنندراج). امیرعلاءالدین فرامرز مراصد دینار عطا کرد در حال مهری بیاوردند صد دینار نیشابوری در وی. (نظامی عروضی، از آنندراج)
نوعی از چنگ باشد و آن سازی است که مطربان نوازند، و بعضی گویند یکی از نامهای ساز چنگ است. (برهان). چنگ باشد که مطربان نوازند. (جهانگیری). از آلات موسیقی کثیرالاوتار است. (یادداشت مؤلف) : مهری یکی پیر نزار آوا برآورده بزار چون تندر اندر مرغزار جانی به هرجا ریخته. خاقانی
نوعی از چنگ باشد و آن سازی است که مطربان نوازند، و بعضی گویند یکی از نامهای ساز چنگ است. (برهان). چنگ باشد که مطربان نوازند. (جهانگیری). از آلات موسیقی کثیرالاوتار است. (یادداشت مؤلف) : مهری یکی پیر نزار آوا برآورده بزار چون تندر اندر مرغزار جانی به هرجا ریخته. خاقانی
موت. هلاک. مردن. مرگ. مرگ و میر: سرمای صعب پیش آمد به سیستان چنانکه درختان و رزان و میوه ها خشک شد و مرگی و وبای صعب بود. (تاریخ سیستان). چنین گفت داننده دل برهمن که مرگی جدائی است جان را ز تن. اسدی (گرشاسب نامه ص 236). چو مرگی ز تن برگشایدش بند ز دوگونه افتد به رنج و گزند. اسدی (گرشاسب نامه ص 236). بپرسید بازش که مرگی چه چیز همان مرده از چند گونه است نیز. اسدی (گرشاسب نامه ص 236). در این سرای ببیند چو اندرو آمد که این سرای ز مرگی دری دگر دارد. ناصرخسرو. کند چو گرم کند پارۀ عقاب صفت عقاب مرگی گردد سنان او پرواز. مسعودسعد. گردش آسمان دایره وار گاه آرد خزان و گاه بهار دیده ای را زند ز انده نیش جگری را خلد ز مرگی خار. مسعودسعد. دنیاکه در او زنده دلی را مرگیست نشو گل عیش من ز اندک برگیست. بدیعترکو. سفر نکردن از آن کشور از گران جانی است که مرگی دل و قحط غذای روحانی است. میرزا صائب. - امثال: ما که خوردیم سیر و پر، مرگی بیفتد توی لر، قجر بمیرد گر و گر. ، آثار مرگ: چو آگاهی کشتن او رسید به شاه جهان مرگی آمد پدید. دقیقی. ، وبا. (غیاث). وبا که عبارت از فساد هواست و طاعون و در این صورت معنی ترکیبی آن منسوب به مرگ باشد. (آنندراج). حمام. (مهذب الاسماء). مرگامرگی. مرگامرگ. تبوق. مرض عام: خبرآمدش (عمر) که بیماری بشام اندر زیاده شد و مرگی سخت تر شد. عمر بایستاد هم بدین منزل و با مردمان مشورت کرد. (ترجمه طبری بلعمی). ایشان از شام برفتند وپیش او باز آمدند بدین منزل و او را بگفتند که این بیماری سخت تر شده و مرگی بیشتر شده. (ترجمه طبری بلعمی). قحطی صعب پدید آمد اندر ولایت سیستان و بست و مرگی بسیار بود چنانکه تجار و بزرگان و خداوندان نعمت بسیار بمردند. (تاریخ سیستان). خشک شدن هیرمند وقحط و مرگی. (تاریخ سیستان ص 186)
موت. هلاک. مردن. مرگ. مرگ و میر: سرمای صعب پیش آمد به سیستان چنانکه درختان و رزان و میوه ها خشک شد و مرگی و وبای صعب بود. (تاریخ سیستان). چنین گفت داننده دل برهمن که مرگی جدائی است جان را ز تن. اسدی (گرشاسب نامه ص 236). چو مرگی ز تن برگشایدش بند ز دوگونه افتد به رنج و گزند. اسدی (گرشاسب نامه ص 236). بپرسید بازش که مرگی چه چیز همان مرده از چند گونه است نیز. اسدی (گرشاسب نامه ص 236). در این سرای ببیند چو اندرو آمد که این سرای ز مرگی دری دگر دارد. ناصرخسرو. کند چو گرم کند پارۀ عقاب صفت عقاب مرگی گردد سنان او پرواز. مسعودسعد. گردش آسمان دایره وار گاه آرد خزان و گاه بهار دیده ای را زند ز انده نیش جگری را خلد ز مرگی خار. مسعودسعد. دنیاکه در او زنده دلی را مرگیست نشو گل عیش من ز اندک برگیست. بدیعترکو. سفر نکردن از آن کشور از گران جانی است که مرگی دل و قحط غذای روحانی است. میرزا صائب. - امثال: ما که خوردیم سیر و پر، مرگی بیفتد توی لر، قجر بمیرد گر و گر. ، آثار مرگ: چو آگاهی کشتن او رسید به شاه جهان مرگی آمد پدید. دقیقی. ، وبا. (غیاث). وبا که عبارت از فساد هواست و طاعون و در این صورت معنی ترکیبی آن منسوب به مرگ باشد. (آنندراج). حمام. (مهذب الاسماء). مرگامرگی. مرگامرگ. تبوق. مرض عام: خبرآمدش (عمر) که بیماری بشام اندر زیاده شد و مرگی سخت تر شد. عمر بایستاد هم بدین منزل و با مردمان مشورت کرد. (ترجمه طبری بلعمی). ایشان از شام برفتند وپیش او باز آمدند بدین منزل و او را بگفتند که این بیماری سخت تر شده و مرگی بیشتر شده. (ترجمه طبری بلعمی). قحطی صعب پدید آمد اندر ولایت سیستان و بست و مرگی بسیار بود چنانکه تجار و بزرگان و خداوندان نعمت بسیار بمردند. (تاریخ سیستان). خشک شدن هیرمند وقحط و مرگی. (تاریخ سیستان ص 186)
دهی است از دهستان قیلاب پائین بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد. با 650 تن سکنه. آب آن از رود بلارود و محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان قیلاب پائین بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد. با 650 تن سکنه. آب آن از رود بلارود و محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
گلی است دوائی و آن را گل مختوم نامند و گل بیشه نیز گویند. طین مختوم. (از آنندراج) : قهرش از مهر بر حواس نهد نقش با مهر گل فرستد طین. انوری (از آنندراج)
گلی است دوائی و آن را گل مختوم نامند و گل بیشه نیز گویند. طین مختوم. (از آنندراج) : قهرش از مهر بر حواس نهد نقش با مهر گل فرستد طین. انوری (از آنندراج)
مه رو. ماه روی. که رویی چون ماه دارد، مجازاً زیبا و جمیل: تا بود عارض بت رویان چون سیم سپید تا بود ساعد مه رویان چون ماهی شیم. فرخی. ترک مه روی من از خواب گران دارد سر دوش می داده است از اول شب تا بسحر. فرخی. به روی ماند گفتار خوب آن مهروی فرشته خوی بدان خوبی و بدان گفتار. فرخی. بس شخص عزیز را که دهر ای مهروی صد بار پیاله کرد و صد بار سبوی. خیام (از سندبادنامه ص 284). مجلس عیش و طرب برساز و چون برساختی پیش خوان آن مطرب مه روی طوبی نام را. سوزنی. دلم میان دو زلفت نهان شد ای مه روی ز بهر آنکه ز چشمت همی بپرهیزد. ابواللیث طبری. که تا روی مهروی دارانژاد ببینم که دیدنش فرخنده باد. نظامی. آن خیالاتی که دام اولیاست عکس مهرویان بستان خداست. مولوی. پس بدو بخشید آن مهروی را جفت کرد آن هر دو صحبت جوی را. مولوی. ای که گوئی دیده از دیدار مهرویان بدوز هرچه گویی چاره دانم کرد جز تقدیر را. سعدی. اگر قارون فرود آید شبی در خیل مهرویان چنان صیدش کنند آنشب که فردا بینوا ماند. سعدی. من در اندیشه که بتخانه بود یا ملک است یا پری پیکر مهروی ملک سیما بود. سعدی. تو بر بندگان مه روئی با غلامان یاسمن بوئی. سعدی (گلستان). دلم جز مهر مهرویان طریقی برنمی گیرد ز هر در میدهم پندش ولیکن در نمی گیرد. حافظ. ادب و شرم ترا خسرو مهرویان کرد آفرین بر تو که شایستۀ صد چندینی. حافظ. فردا شراب و کوثر وحور از برای ماست و امروز نیز ساغر مهروی و جام می. حافظ. حسن مهرویان مجلس گرچه دل می برد و دین بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود. حافظ. پس از ملازمت عیش و عشق مهرویان ز کارها که کنی شعر حافظازبر کن. حافظ. و رجوع به مهرو شود
مه رو. ماه روی. که رویی چون ماه دارد، مجازاً زیبا و جمیل: تا بود عارض بت رویان چون سیم سپید تا بود ساعد مه رویان چون ماهی شیم. فرخی. ترک مه روی من از خواب گران دارد سر دوش می داده است از اول شب تا بسحر. فرخی. به روی ماند گفتار خوب آن مهروی فرشته خوی بدان خوبی و بدان گفتار. فرخی. بس شخص عزیز را که دهر ای مهروی صد بار پیاله کرد و صد بار سبوی. خیام (از سندبادنامه ص 284). مجلس عیش و طرب برساز و چون برساختی پیش خوان آن مطرب مه روی طوبی نام را. سوزنی. دلم میان دو زلفت نهان شد ای مه روی ز بهر آنکه ز چشمت همی بپرهیزد. ابواللیث طبری. که تا روی مهروی دارانژاد ببینم که دیدنش فرخنده باد. نظامی. آن خیالاتی که دام اولیاست عکس مهرویان بستان خداست. مولوی. پس بدو بخشید آن مهروی را جفت کرد آن هر دو صحبت جوی را. مولوی. ای که گوئی دیده از دیدار مهرویان بدوز هرچه گویی چاره دانم کرد جز تقدیر را. سعدی. اگر قارون فرود آید شبی در خیل مهرویان چنان صیدش کنند آنشب که فردا بینوا ماند. سعدی. من در اندیشه که بتخانه بود یا ملک است یا پری پیکر مهروی ملک سیما بود. سعدی. تو بر بندگان مه روئی با غلامان یاسمن بوئی. سعدی (گلستان). دلم جز مهر مهرویان طریقی برنمی گیرد ز هر در میدهم پندش ولیکن در نمی گیرد. حافظ. ادب و شرم ترا خسرو مهرویان کرد آفرین بر تو که شایستۀ صد چندینی. حافظ. فردا شراب و کوثر وحور از برای ماست و امروز نیز ساغر مهروی و جام می. حافظ. حسن مهرویان مجلس گرچه دل می برد و دین بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود. حافظ. پس از ملازمت عیش و عشق مهرویان ز کارها که کنی شعر حافظازبر کن. حافظ. و رجوع به مهرو شود
مهرگیاه. مقابل زهرگیا: زمین ز لطف تو گر آب یابدی شودی برفق مهرگیا هرچه هست زهر گیاش. سنائی. سرو چون مهرگیا زیرزمین حصن گرفت در حصنش به سواران ثغر بگشائید. خاقانی. مهربانی ز من آمد وگرم عمر نماند بر سر تربت سعدی بطلب مهرگیا را. سعدی. مهرگیای عهد من تازه ترست هر زمان ور تو درخت دوستی از بن و بیخ برکنی. سعدی. هر قدر خط تو افزود مرا مهر فزود سبزه خط تو و مهرگیا هر دو یکی است. میرزا صائب (از آنندراج). هر دوست نما نه آشنا می باشد کی زهرگیا مهرگیا می باشد. میرالهی (از آنندراج). باغبان تا سر مهرش همه با هرزه گیاست گل خزان می شود و مهرگیا می میرد. شهریار. رجوع به مادۀ بعد شود
مهرگیاه. مقابل زهرگیا: زمین ز لطف تو گر آب یابدی شودی برفق مهرگیا هرچه هست زهر گیاش. سنائی. سرو چون مهرگیا زیرزمین حصن گرفت در حصنش به سواران ثغر بگشائید. خاقانی. مهربانی ز من آمد وگرم عمر نماند بر سر تربت سعدی بطلب مهرگیا را. سعدی. مهرگیای عهد من تازه ترست هر زمان ور تو درخت دوستی از بن و بیخ برکنی. سعدی. هر قدر خط تو افزود مرا مهر فزود سبزه خط تو و مهرگیا هر دو یکی است. میرزا صائب (از آنندراج). هر دوست نما نه آشنا می باشد کی زهرگیا مهرگیا می باشد. میرالهی (از آنندراج). باغبان تا سر مهرش همه با هرزه گیاست گل خزان می شود و مهرگیا می میرد. شهریار. رجوع به مادۀ بعد شود
گیاهی باشد شبیه به آدمی که عربان یبروح الصنم خوانند و بعضی گویند گیاهی است که با هرکس باشد محبوب القلوب خلق گردد و بعضی گویند گیاهی است که برگهای آن در مقابل آفتاب می ایستد. (برهان). نام گیاهی است که آن را استرنگ و سگ کن نیز گویند. (جهانگیری). مردم گیا که به عربی یبروح گویند و به هندی لکهمتی، گویند هر که بیخ آن را که به صورت انسان می باشد با خود دارد همه خلق بر او مهربان باشد و او را همه مردم دوست دارند و بعضی گویند که مهرگیا آفتاب پرست است که آن را سورج مکهی گویند. (غیاث). اسم فارسی یبروح الصنم است. (فهرست مخزن الادویه). گیاهی است از تیره بادنجانیان که علفی است و غالباً آن را یکی از گونه های گیاه بلادون (بلادانه) محسوب می دارند. این گیاه دارای ریشه ضخیم و گوشت دار و غالباً دو شاخه است و شکل ظاهری ریشه شباهت به هیکل آدمی دارد (تنه و دو پا) و بهمین جهت افسانه های مختلف در بین ملل در مورد این گیاه از قدیم رواج یافته است. برگهایش نسبهً بزرگ و مستقیماً از ریشه جدا می شوند. گلهایش به رنگهای سفید و صورتی و قرمز و بنفش دیده شده اند. گونه های مختلف این گیاه در سواحل رودخانه های مناطق بحرالرومی بفراوانی میرویند، خصوصاً در جزیره صقلیه (سیسیل) و کالابر. اثر داروئی و درمانی این گیاه کاملاً شبیه گیاه بلادون است، ولی با اثری شدیدتر. آدم کوکی. استرنک. اشترنگ. انسان کوکی. تفاح الجن. تفاح المجانین. سابیزج. سابیزک. سراج القطرب. سراج القطربل. سگ شکن. سگ کن. سیده. یباریح السبعه. شجره سلیمان بن داود. شجرهالصنم. عبدالسلام. لفاح. لفاح البری. لفاحه. منداغورس. مندارغوره. مندغوره. یبروح. یبروح الوقاد: سبزه خط تو دیدیم و ز بستان بهشت به طلب کاری این مهرگیاه آمده ایم. حافظ. خط چو دمید بر لبت مهر دلم زیاده شد نام خطت از آن زمان مهرگیاه کرده ام. کمال خجندی. - امثال: مهرگیاه دارد، همه او را دوست دارند. نظیر: مهرۀ مار دارد. (امثال و حکم). ، گیاه دیگری است (از تیره بادنجانیان) که پایا است و ارتفاعش بین یک تا یک متر و نیم است و در اماکن مرطوب و سایه دار مناطق مختلف کرۀ زمین بخصوص نواحی مرکزی آسیا و جنوب اروپا و کریمه و قفقاز و آسیای صغیر و ایران بحالت وحشی و خودرو میرویدو ممکن است بمنظور استفاده های طبی آن را پرورش هم بدهند. ریشه اش دراز و منشعب به تقسیمات دوتائی (شبیه گیاه قبلی) و ضخیم و گوشت دار و حنائی است. ساقه اش استوانه ای و در انتها دارای تقسیمات دوتائی یا سه تائی است. برگهایش منفرد و دارای دمبرگ کوتاه و بیضوی و نوک تیز است ولی در قسمت انتهائی ساقه هر دو تا از برگها مجاور یکدیگر درآمده و اندازه های آنها نامساوی می شود. گلهایش منفرد و از کنارۀ برگها خارج می گردد. کاسه گلش پایا است و جام گل قهوه ای رنگ مایل به بنفش است. میوه اش سته و به بزرگی یک گیلاس می باشد. میوۀ نارس آن سبزرنگ است و پس از رسیدن قرمز و سیاه می شود. این گیاه را در حقیقت باید یکی از گونه های گیاه فوق الذکر دانست. قسمتهای مورد استفادۀ این گیاه برگ و ریشه و میوه و دانۀ آن است. قسمتهای مختلف آن شامل آلکالوئیدهای مهمی نظیر آتروپین و هیوسیامین و بلادونین و آتروپامین و آسپاراژین می باشد. مهرگیاه دارای اثرات درمانی بسیار است و در موارد مختلف مورد استفاده قرار می گیرد. این گیاه در نواحی شمالی و شرقی ایران بفراوانی میروید و در تداول عامه بیشتر به مردم گیاه موسوم است. بلادون. بلادانه. بلادنا. ست الحسن. سیدحسنا. گوزل عورت اوتی. مردم گیاه. مردم گیا
گیاهی باشد شبیه به آدمی که عربان یبروح الصنم خوانند و بعضی گویند گیاهی است که با هرکس باشد محبوب القلوب خلق گردد و بعضی گویند گیاهی است که برگهای آن در مقابل آفتاب می ایستد. (برهان). نام گیاهی است که آن را استرنگ و سگ کن نیز گویند. (جهانگیری). مردم گیا که به عربی یبروح گویند و به هندی لکهمتی، گویند هر که بیخ آن را که به صورت انسان می باشد با خود دارد همه خلق بر او مهربان باشد و او را همه مردم دوست دارند و بعضی گویند که مهرگیا آفتاب پرست است که آن را سورج مکهی گویند. (غیاث). اسم فارسی یبروح الصنم است. (فهرست مخزن الادویه). گیاهی است از تیره بادنجانیان که علفی است و غالباً آن را یکی از گونه های گیاه بلادون (بلادانه) محسوب می دارند. این گیاه دارای ریشه ضخیم و گوشت دار و غالباً دو شاخه است و شکل ظاهری ریشه شباهت به هیکل آدمی دارد (تنه و دو پا) و بهمین جهت افسانه های مختلف در بین ملل در مورد این گیاه از قدیم رواج یافته است. برگهایش نسبهً بزرگ و مستقیماً از ریشه جدا می شوند. گلهایش به رنگهای سفید و صورتی و قرمز و بنفش دیده شده اند. گونه های مختلف این گیاه در سواحل رودخانه های مناطق بحرالرومی بفراوانی میرویند، خصوصاً در جزیره صقلیه (سیسیل) و کالابر. اثر داروئی و درمانی این گیاه کاملاً شبیه گیاه بلادون است، ولی با اثری شدیدتر. آدم کوکی. استرنک. اشترنگ. انسان کوکی. تفاح الجن. تفاح المجانین. سابیزج. سابیزک. سراج القطرب. سراج القطربل. سگ شکن. سگ کَن. سیده. یباریح السبعه. شجره سلیمان بن داود. شجرهالصنم. عبدالسلام. لفاح. لفاح البری. لفاحه. منداغورس. مندارغوره. مندغوره. یبروح. یبروح الوقاد: سبزه خط تو دیدیم و ز بستان بهشت به طلب کاری این مهرگیاه آمده ایم. حافظ. خط چو دمید بر لبت مهر دلم زیاده شد نام خطت از آن زمان مهرگیاه کرده ام. کمال خجندی. - امثال: مهرگیاه دارد، همه او را دوست دارند. نظیر: مهرۀ مار دارد. (امثال و حکم). ، گیاه دیگری است (از تیره بادنجانیان) که پایا است و ارتفاعش بین یک تا یک متر و نیم است و در اماکن مرطوب و سایه دار مناطق مختلف کرۀ زمین بخصوص نواحی مرکزی آسیا و جنوب اروپا و کریمه و قفقاز و آسیای صغیر و ایران بحالت وحشی و خودرو میرویدو ممکن است بمنظور استفاده های طبی آن را پرورش هم بدهند. ریشه اش دراز و منشعب به تقسیمات دوتائی (شبیه گیاه قبلی) و ضخیم و گوشت دار و حنائی است. ساقه اش استوانه ای و در انتها دارای تقسیمات دوتائی یا سه تائی است. برگهایش منفرد و دارای دمبرگ کوتاه و بیضوی و نوک تیز است ولی در قسمت انتهائی ساقه هر دو تا از برگها مجاور یکدیگر درآمده و اندازه های آنها نامساوی می شود. گلهایش منفرد و از کنارۀ برگها خارج می گردد. کاسه گلش پایا است و جام گل قهوه ای رنگ مایل به بنفش است. میوه اش سته و به بزرگی یک گیلاس می باشد. میوۀ نارس آن سبزرنگ است و پس از رسیدن قرمز و سیاه می شود. این گیاه را در حقیقت باید یکی از گونه های گیاه فوق الذکر دانست. قسمتهای مورد استفادۀ این گیاه برگ و ریشه و میوه و دانۀ آن است. قسمتهای مختلف آن شامل آلکالوئیدهای مهمی نظیر آتروپین و هیوسیامین و بلادونین و آتروپامین و آسپاراژین می باشد. مهرگیاه دارای اثرات درمانی بسیار است و در موارد مختلف مورد استفاده قرار می گیرد. این گیاه در نواحی شمالی و شرقی ایران بفراوانی میروید و در تداول عامه بیشتر به مردم گیاه موسوم است. بلادون. بلادانه. بلادنا. ست الحسن. سیدحسنا. گوزل عورت اوتی. مردم گیاه. مردم گیا
گیاهی است ازتیره بادنجانیان که علفی است و غالباآنرا یکی او گونه های گیاه بلادون (بلادانه) محسوب میدارند. این گیاه دارای ریشه ضخیم و گوشت دار و غالبا دو شاخه است و شکل ظاهری ریشه شباهت به هیکل آدمی دارد (تنه و دوپا) و بهمین جهت افسانه های مختلف بین ملل درمورداین گیاه ازقدیم رواج یافته است. برگهایش نسبه بزرگ و مستقیمااز ریشه جدا میشوند. گلهایش برنگهای سفید و صورتی وقرمز و بنفش دیده شده اند. گونه های مختلف این گیاه درسواحل رودخانه های مناطق بحرالرومی بفراوانی میرویند خصوصا در جزیره صقلیه (سیسیل) و کالابر. اثر داروئی و درمانی این گیاه کاملا شبیه گیاه بلادون است ولی بااثری شدیدتر یبروح. یبروح الصنم سراج القطرب تفاح المجانین لقاح البری لفاحه لفاح سراج القطربل سگ شکن مندغوره مندراغوره تفاح الجن سابیزک سابیزج عبدالسلام انسان کوکی آدم کوکی اشترنگ سگ کن سگ کش منداغورس. مندغوره، گیاهی است از تیره بادنجانیان که پایااست و ارتفاعش بین یک تا یک متر ونیم است و دراماکن مرطوب و سایه دار مناطق مختلف کره زمین بخصوص نواحی مرکزی آسیا وجنوب اروپا و کریمه و قفقاز وآ سیای صغیر و ایران بحالت وحشی و خودرو میروید وممکنست بمنظور استفاده های طبی آنرا پرورش هم بدهند. ریشه اش دراز و منشعب به تقسیمات دوتایی شبیه گیاه قبلی (مندغوره) و ضحیم و گوشت دار و حنایی رنگ است. ساقه اش استوانه ایی ودر انتهادارای تقسیمات دوتایی یا سه تایی است. برگهایش منفرد و دارای دمبرگ کوتاه و بیضوی و نوک تیزاست ولی درقسمتانتهایی ساقه هر دوتا از برگها مجاور یکدیگر درآمده و اندازه های آنها نامساوی میشود. گلهایش منفرد و از کناره برگها خارج میگردد. کاسه گلش پایا است وجام گل قهوه یی رنگ مایل به بنفش است. میوه اش سته و ببزرگی یک گیلاس میاشد. میوه نارس آن سبز رنگ و پس از رسیدن قرمز و سیاه میشود. این گیاه را در حقیقت باید یکی از گونه های گیاه مندغوره که شرحش قبلاداده شده دانست. قسمتهای مورد استفاده این گیاه برگ و ریشه ومیوه و دانه آن است. قسمتهای مختلف آن شامل آلکالوئیدهای مهمی نظیر آتروپین و هیوسیامین و بلادونین و آتروپامین و آسپاراژین میباشد. مهرگیاه دارای اثرات درمانی بسیاراست و در موارد مختلف مورد استفاده قرار میگیرد. این گیاه در نواحی شمالی و شرقی ایران بفراوانی میروید و در تداول عامه بیشتر به مردم گیاه موسوم بلادون بلادانه بلادنا ست الحسن سیدحسنا گوزل عورت اوتی مردم گیاه مردم گیا
گیاهی است ازتیره بادنجانیان که علفی است و غالباآنرا یکی او گونه های گیاه بلادون (بلادانه) محسوب میدارند. این گیاه دارای ریشه ضخیم و گوشت دار و غالبا دو شاخه است و شکل ظاهری ریشه شباهت به هیکل آدمی دارد (تنه و دوپا) و بهمین جهت افسانه های مختلف بین ملل درمورداین گیاه ازقدیم رواج یافته است. برگهایش نسبه بزرگ و مستقیمااز ریشه جدا میشوند. گلهایش برنگهای سفید و صورتی وقرمز و بنفش دیده شده اند. گونه های مختلف این گیاه درسواحل رودخانه های مناطق بحرالرومی بفراوانی میرویند خصوصا در جزیره صقلیه (سیسیل) و کالابر. اثر داروئی و درمانی این گیاه کاملا شبیه گیاه بلادون است ولی بااثری شدیدتر یبروح. یبروح الصنم سراج القطرب تفاح المجانین لقاح البری لفاحه لفاح سراج القطربل سگ شکن مندغوره مندراغوره تفاح الجن سابیزک سابیزج عبدالسلام انسان کوکی آدم کوکی اشترنگ سگ کن سگ کش منداغورس. مندغوره، گیاهی است از تیره بادنجانیان که پایااست و ارتفاعش بین یک تا یک متر ونیم است و دراماکن مرطوب و سایه دار مناطق مختلف کره زمین بخصوص نواحی مرکزی آسیا وجنوب اروپا و کریمه و قفقاز وآ سیای صغیر و ایران بحالت وحشی و خودرو میروید وممکنست بمنظور استفاده های طبی آنرا پرورش هم بدهند. ریشه اش دراز و منشعب به تقسیمات دوتایی شبیه گیاه قبلی (مندغوره) و ضحیم و گوشت دار و حنایی رنگ است. ساقه اش استوانه ایی ودر انتهادارای تقسیمات دوتایی یا سه تایی است. برگهایش منفرد و دارای دمبرگ کوتاه و بیضوی و نوک تیزاست ولی درقسمتانتهایی ساقه هر دوتا از برگها مجاور یکدیگر درآمده و اندازه های آنها نامساوی میشود. گلهایش منفرد و از کناره برگها خارج میگردد. کاسه گلش پایا است وجام گل قهوه یی رنگ مایل به بنفش است. میوه اش سته و ببزرگی یک گیلاس میاشد. میوه نارس آن سبز رنگ و پس از رسیدن قرمز و سیاه میشود. این گیاه را در حقیقت باید یکی از گونه های گیاه مندغوره که شرحش قبلاداده شده دانست. قسمتهای مورد استفاده این گیاه برگ و ریشه ومیوه و دانه آن است. قسمتهای مختلف آن شامل آلکالوئیدهای مهمی نظیر آتروپین و هیوسیامین و بلادونین و آتروپامین و آسپاراژین میباشد. مهرگیاه دارای اثرات درمانی بسیاراست و در موارد مختلف مورد استفاده قرار میگیرد. این گیاه در نواحی شمالی و شرقی ایران بفراوانی میروید و در تداول عامه بیشتر به مردم گیاه موسوم بلادون بلادانه بلادنا ست الحسن سیدحسنا گوزل عورت اوتی مردم گیاه مردم گیا
منسوب به مهر محبتی، نوعی ازچنگ: مهری یکی پیر نزار آوا بر آورده بزار چون تند اندر مرغزار جانی بهر جا ریخته. (خاقانی)، نامی است از نامهای زنان. منسوب به مهر، کیسه مهر برنهاده، قطعه ای گل خشکیده که ازخاک کربلا و نجف آرند و شیعه آنرا بهنگام نماز سجده گاه خود سازند، قطعه سنگ کلوخ چوب یا برگ که شیعه بهنگام نماز سجده گاه سازند
منسوب به مهر محبتی، نوعی ازچنگ: مهری یکی پیر نزار آوا بر آورده بزار چون تند اندر مرغزار جانی بهر جا ریخته. (خاقانی)، نامی است از نامهای زنان. منسوب به مهر، کیسه مهر برنهاده، قطعه ای گل خشکیده که ازخاک کربلا و نجف آرند و شیعه آنرا بهنگام نماز سجده گاه خود سازند، قطعه سنگ کلوخ چوب یا برگ که شیعه بهنگام نماز سجده گاه سازند
گیاهی است ازتیره بادنجانیان که علفی است و غالباآنرا یکی او گونه های گیاه بلادون (بلادانه) محسوب میدارند. این گیاه دارای ریشه ضخیم و گوشت دار و غالبا دو شاخه است و شکل ظاهری ریشه شباهت به هیکل آدمی دارد (تنه و دوپا) و بهمین جهت افسانه های مختلف بین ملل درمورداین گیاه ازقدیم رواج یافته است. برگهایش نسبه بزرگ و مستقیمااز ریشه جدا میشوند. گلهایش برنگهای سفید و صورتی وقرمز و بنفش دیده شده اند. گونه های مختلف این گیاه درسواحل رودخانه های مناطق بحرالرومی بفراوانی میرویند خصوصا در جزیره صقلیه (سیسیل) و کالابر. اثر داروئی و درمانی این گیاه کاملا شبیه گیاه بلادون است ولی بااثری شدیدتر یبروح. یبروح الصنم سراج القطرب تفاح المجانین لقاح البری لفاحه لفاح سراج القطربل سگ شکن مندغوره مندراغوره تفاح الجن سابیزک سابیزج عبدالسلام انسان کوکی آدم کوکی اشترنگ سگ کن سگ کش منداغورس. مندغوره، گیاهی است از تیره بادنجانیان که پایااست و ارتفاعش بین یک تا یک متر ونیم است و دراماکن مرطوب و سایه دار مناطق مختلف کره زمین بخصوص نواحی مرکزی آسیا وجنوب اروپا و کریمه و قفقاز وآ سیای صغیر و ایران بحالت وحشی و خودرو میروید وممکنست بمنظور استفاده های طبی آنرا پرورش هم بدهند. ریشه اش دراز و منشعب به تقسیمات دوتایی شبیه گیاه قبلی (مندغوره) و ضحیم و گوشت دار و حنایی رنگ است. ساقه اش استوانه ایی ودر انتهادارای تقسیمات دوتایی یا سه تایی است. برگهایش منفرد و دارای دمبرگ کوتاه و بیضوی و نوک تیزاست ولی درقسمتانتهایی ساقه هر دوتا از برگها مجاور یکدیگر درآمده و اندازه های آنها نامساوی میشود. گلهایش منفرد و از کناره برگها خارج میگردد. کاسه گلش پایا است وجام گل قهوه یی رنگ مایل به بنفش است. میوه اش سته و ببزرگی یک گیلاس میاشد. میوه نارس آن سبز رنگ و پس از رسیدن قرمز و سیاه میشود. این گیاه را در حقیقت باید یکی از گونه های گیاه مندغوره که شرحش قبلاداده شده دانست. قسمتهای مورد استفاده این گیاه برگ و ریشه ومیوه و دانه آن است. قسمتهای مختلف آن شامل آلکالوئیدهای مهمی نظیر آتروپین و هیوسیامین و بلادونین و آتروپامین و آسپاراژین میباشد. مهرگیاه دارای اثرات درمانی بسیاراست و در موارد مختلف مورد استفاده قرار میگیرد. این گیاه در نواحی شمالی و شرقی ایران بفراوانی میروید و در تداول عامه بیشتر به مردم گیاه موسوم بلادون بلادانه بلادنا ست الحسن سیدحسنا گوزل عورت اوتی مردم گیاه مردم گیا
گیاهی است ازتیره بادنجانیان که علفی است و غالباآنرا یکی او گونه های گیاه بلادون (بلادانه) محسوب میدارند. این گیاه دارای ریشه ضخیم و گوشت دار و غالبا دو شاخه است و شکل ظاهری ریشه شباهت به هیکل آدمی دارد (تنه و دوپا) و بهمین جهت افسانه های مختلف بین ملل درمورداین گیاه ازقدیم رواج یافته است. برگهایش نسبه بزرگ و مستقیمااز ریشه جدا میشوند. گلهایش برنگهای سفید و صورتی وقرمز و بنفش دیده شده اند. گونه های مختلف این گیاه درسواحل رودخانه های مناطق بحرالرومی بفراوانی میرویند خصوصا در جزیره صقلیه (سیسیل) و کالابر. اثر داروئی و درمانی این گیاه کاملا شبیه گیاه بلادون است ولی بااثری شدیدتر یبروح. یبروح الصنم سراج القطرب تفاح المجانین لقاح البری لفاحه لفاح سراج القطربل سگ شکن مندغوره مندراغوره تفاح الجن سابیزک سابیزج عبدالسلام انسان کوکی آدم کوکی اشترنگ سگ کن سگ کش منداغورس. مندغوره، گیاهی است از تیره بادنجانیان که پایااست و ارتفاعش بین یک تا یک متر ونیم است و دراماکن مرطوب و سایه دار مناطق مختلف کره زمین بخصوص نواحی مرکزی آسیا وجنوب اروپا و کریمه و قفقاز وآ سیای صغیر و ایران بحالت وحشی و خودرو میروید وممکنست بمنظور استفاده های طبی آنرا پرورش هم بدهند. ریشه اش دراز و منشعب به تقسیمات دوتایی شبیه گیاه قبلی (مندغوره) و ضحیم و گوشت دار و حنایی رنگ است. ساقه اش استوانه ایی ودر انتهادارای تقسیمات دوتایی یا سه تایی است. برگهایش منفرد و دارای دمبرگ کوتاه و بیضوی و نوک تیزاست ولی درقسمتانتهایی ساقه هر دوتا از برگها مجاور یکدیگر درآمده و اندازه های آنها نامساوی میشود. گلهایش منفرد و از کناره برگها خارج میگردد. کاسه گلش پایا است وجام گل قهوه یی رنگ مایل به بنفش است. میوه اش سته و ببزرگی یک گیلاس میاشد. میوه نارس آن سبز رنگ و پس از رسیدن قرمز و سیاه میشود. این گیاه را در حقیقت باید یکی از گونه های گیاه مندغوره که شرحش قبلاداده شده دانست. قسمتهای مورد استفاده این گیاه برگ و ریشه ومیوه و دانه آن است. قسمتهای مختلف آن شامل آلکالوئیدهای مهمی نظیر آتروپین و هیوسیامین و بلادونین و آتروپامین و آسپاراژین میباشد. مهرگیاه دارای اثرات درمانی بسیاراست و در موارد مختلف مورد استفاده قرار میگیرد. این گیاه در نواحی شمالی و شرقی ایران بفراوانی میروید و در تداول عامه بیشتر به مردم گیاه موسوم بلادون بلادانه بلادنا ست الحسن سیدحسنا گوزل عورت اوتی مردم گیاه مردم گیا