جدول جو
جدول جو

معنی مهری

مهری(مَ ری ی)
اشتر مهری، اشتر نیک و نجیب. منسوب به بنی مهره. ج، مهاری. (یادداشت مؤلف). رجوع به مهریه شود
لغت نامه دهخدا

واژه‌های مرتبط با مهری

مهری

مهری
منسوب به مهر محبتی، نوعی ازچنگ: مهری یکی پیر نزار آوا بر آورده بزار چون تند اندر مرغزار جانی بهر جا ریخته. (خاقانی)، نامی است از نامهای زنان. منسوب به مهر، کیسه مهر برنهاده، قطعه ای گل خشکیده که ازخاک کربلا و نجف آرند و شیعه آنرا بهنگام نماز سجده گاه خود سازند، قطعه سنگ کلوخ چوب یا برگ که شیعه بهنگام نماز سجده گاه سازند
فرهنگ لغت هوشیار

مهری

مهری
یکی از طوایف پشت کوه از ایلات کرد ایران. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 70)
لغت نامه دهخدا

مهری

مهری
نوعی از چنگ باشد و آن سازی است که مطربان نوازند، و بعضی گویند یکی از نامهای ساز چنگ است. (برهان). چنگ باشد که مطربان نوازند. (جهانگیری). از آلات موسیقی کثیرالاوتار است. (یادداشت مؤلف) :
مهری یکی پیر نزار آوا برآورده بزار
چون تندر اندر مرغزار جانی به هرجا ریخته.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

مهری

مهری
نعت فاعلی از تهریه. به رنگ زرد درآورنده جامه را. رجوع به تهریه شود، مخفف مهری ٔ، هریسه کننده گوشت را. رجوع به مهری ٔ و تهرئه شود
لغت نامه دهخدا

مهری

مهری
جامۀ رنگ شده به رنگ زرد، جامۀ رنگ شده به ’صبیب’ که آن آب برگ کنجد و سمسم باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به تهریه شود
لغت نامه دهخدا

مهری

مهری
منسوب به مهر. مهر کرده شده و تمغا زده شده. (ناظم الاطباء) ، صرۀ زر و سیم مهربرنهاده. (آنندراج) :
از پس آنکه ز انعام جلال الوزرا
به تو هر ساله رسد مهری پانصدگانی.
فتوحی در مذمت انوری (از آنندراج).
امیرعلاءالدین فرامرز مراصد دینار عطا کرد در حال مهری بیاوردند صد دینار نیشابوری در وی. (نظامی عروضی، از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

مهرو

مهرو
ماهرو، آنکه رویی زیبا چون ماه دارد، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران بهرام چوبین سردار ساسانی
مهرو
فرهنگ نامهای ایرانی