جدول جو
جدول جو

معنی مهرافزا - جستجوی لغت در جدول جو

مهرافزا
آنکه بر مهر و محبت خود بیفزاید
تصویری از مهرافزا
تصویر مهرافزا
فرهنگ فارسی عمید
مهرافزا(دَ)
مهرافزای. رجوع به مهرافزای شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهراز
تصویر مهراز
(پسرانه)
راز بزرگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کارافزا
تصویر کارافزا
مایۀ دردسر و گرفتاری، مزاحم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارافسا
تصویر مارافسا
مارگیر، برای مثال گر حسودت بسی ست عاجز نیست / اژدها از جواب مارافسای (انوری - ۴۵۰)، ور برآرد به مثل مار به افسون ز زمین / اژدهای فلکی را چه غم از مارافسای (انوری - ۴۴۵)
در علم نجوم صورت فلکی در جنوب جاثی به شکل مردی با ماری در دست، حوا
فرهنگ فارسی عمید
(پَ)
رجوع به کارافزای شود
لغت نامه دهخدا
(دَ اَ)
مورد محبت و دوستی قراردهنده. دل دهنده. که به کسی یا چیزی محبت ورزد. که کسی یا چیزی را دوست گیرد. دوستی ورز. مهرورز. ابرازمحبت کننده، زایل کننده و ازمیان برندۀ دوستی و محبت:
مهر بر او مفکن و بفکنش دور
زآنکه بد و سرکش و مهرافکن است.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(رَ خوَرْ / خُرْ)
روشنی بخش. نورفزا. نورفزای. نورافزای:
از تیغ نورافزای تو وز رخش صورآوای تو
بر گرز طورآسای تو نور تجلی ریخته.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(ذَ اَ)
آتش افروز. آذرافروز، یعنی ظرف سفالین برای تیز کردن آتش
لغت نامه دهخدا
(دَ اَ)
مهرافزا. افزایندۀ مهر. که بیش محبت کند. که محبت و مهربانی خویش بیفزاید:
هزارسال زیاد و هزار سال خوراد
میی چو مهر ز دست بتان مهرافزای.
فرخی.
صلاحی شامل و عفافی کامل، مجالستی دلربای و محاورتی مهرافزای. (کلیله و دمنه).
همچو مستسقی بر چشمۀ نوشین زلال
سیر نتوان شدن از دیدن مهرافزایت.
سعدی.
وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او
تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را.
سعدی.
راستی گویم به سروی ماند این بالای تو
در عبارت می نیاید چهرمهرافزای تو.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مِ)
به لغت مراکش، هاون. مهراس. (ناظم الاطباء). و رجوع به مهراس شود
لغت نامه دهخدا
آنکه مار را افسون کند و بگیرد معزم افسونگر: گر حسودت بسی است عاجز نیست اژدها از جواب مارافسا. (انوری رشیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهرافزای
تصویر مهرافزای
افزاینده مهر، که بیش محبت کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آذرافزا
تصویر آذرافزا
((~. اَ))
آتش افروز، آذرافروز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهرازی
تصویر مهرازی
معماری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مهراز
تصویر مهراز
معمار، آرشیتکت
فرهنگ واژه فارسی سره
معزم، افسونگر مار، مارگیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد