جدول جو
جدول جو

معنی مهتاب - جستجوی لغت در جدول جو

مهتاب
(دخترانه)
ماه تابان، ماه تابناک، نور و روشنایی ماه
تصویری از مهتاب
تصویر مهتاب
فرهنگ نامهای ایرانی
مهتاب
تابش ماه، روشنایی ماه، مهشید، ماهتاب
تصویری از مهتاب
تصویر مهتاب
فرهنگ فارسی عمید
مهتاب
نوری که از کره ماه به سطح زمین میرسد
تصویری از مهتاب
تصویر مهتاب
فرهنگ لغت هوشیار
مهتاب
((مَ))
پرتو ماه، روشنی ماه، تابش نور ماه
تصویری از مهتاب
تصویر مهتاب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهتابی
تصویر مهتابی
روشن (از نور ماه)، نوعی لامپ استوانه ای، لامپ فلورسنت، ایوان جلو عمارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهتابی
تصویر مهتابی
یا تخت مهتابی، نوعی آتشبازی، زرد کمرنگ شبیه بمهتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهتابی
تصویر مهتابی
((مَ))
ایوان جلوی عمارت، نوعی لامپ که نورش به رنگ مهتاب است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهرتاب
تصویر مهرتاب
(دخترانه)
آنچه خورشید بر آن می تابد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهراب
تصویر مهراب
(پسرانه)
دوستدار آب، نام پادشاه کابل از نوادگان ضحاک در زمان حکومت سام نریمان و پدر رودابه مادر رستم پهلوان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهتاج
تصویر مهتاج
(دخترانه)
آنکه تاجی درخشنده چون ماه دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماهتاب
تصویر ماهتاب
(دخترانه)
مهتاب
فرهنگ نامهای ایرانی
آنکه شغلش تابیدن زه و تهیه کردن رشته تافته از روده گوسفند و حیوانات دیگر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موتاب
تصویر موتاب
شالنگی، کسی که ریسمان مویی می تابد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماهتاب
تصویر ماهتاب
مهتاب، تابش ماه، روشنایی ماه، مهشید
فرهنگ فارسی عمید
کاه دود، ادویه جوشانیده که گرما گرم به جهت تخفیف درد بر عضو ورم کرده و از جای برآمده بندند: برستوران و اقربات مدام کاه کهتاب باد و جو کشکاب. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهتاب
تصویر ماهتاب
پرتو ماه، مهتاب، نسخه، چادر، نورماه، فروغ ماه، شعاع ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتاب
تصویر مرتاب
آنکه در شک و تردید باشد جمع مرتابین، دو دله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همتاب
تصویر همتاب
هم زور
فرهنگ لغت هوشیار
((زِ))
کسی که شغلش تابیدن زه و تهیه کردن رشته تافته از روده گوسفند و حیوانات دیگر است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کهتاب
تصویر کهتاب
((کَ))
کاه دود، ادویه جوشانیده که گرماگرم به جهت تخفیف درد بر عضو ورم کرده و از جای برآمده بندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماهتاب
تصویر ماهتاب
نور ماه، پرتو ماه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرتاب
تصویر مرتاب
((مُ))
آن که در شک و تردید باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موتاب
تصویر موتاب
کسی که ریسمان می تابد
فرهنگ فارسی معین
ضمادی از کاه و گیاهان دارویی که روی زخم و ورم حیوانات گذشته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همتاب
تصویر همتاب
هم زور، برای مثال در ایران جز او نیست همتاب من / ندارد هم او نیز پایاب من (فردوسی۲ - ۱/۱۲۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهتا
تصویر مهتا
(دخترانه)
مثال ماه، همتای ماه، زیبا و درخشان چون ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از متاب
تصویر متاب
بازگشتن به سوی حق، توبه و بازگشت از گناه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهاب
تصویر مهاب
مهب ها، جاهای وزیدن باد، جهات وزش باد، جمع واژۀ مهب
فرهنگ فارسی عمید
پتت (توبه)، گره گشایی، باز مهربانی بازگشتن از گناه، بازگشت از گناه توبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهاب
تصویر مهاب
جای ترس و سهمگین و ترسناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاب
تصویر متاب
((مَ))
بازگشت از گناه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهتابگون
تصویر مهتابگون
به رنگ مهتاب، آنکه چهره اش مانند مهتاب روشن باشد، برای مثال زآن می عنابگون در قدح آبگون / ساقی مهتابگون ترکی حورا نژاد (منوچهری - ۱۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهتاب گون
تصویر مهتاب گون
آنکه چهره اش مانند ماهتاب تابان باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفتاب مهتاب
تصویر آفتاب مهتاب
نوعی آتش بازی که در موقع سوختن به رنگهای مختلف در میاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفتاب مهتاب
تصویر آفتاب مهتاب
نوعی آتش بازی که هنگام سوختن به چند رنگ درمی آید، در ورزش در کشتی، از فنون کشتی گیری، در ورزش نوعی وارو هنگام پریدن در آب و یا در ژیمناستیک، نوعی بازی کودکان که در آن دو نفر پشت در پشت هم بازوها را حلقه می کنند و به نوبت شعر خوانده و همدیگر را بلند می کنند
فرهنگ فارسی عمید