- مهتاب (دخترانه)
- ماه تابان، ماه تابناک، نور و روشنایی ماه
معنی مهتاب - جستجوی لغت در جدول جو
- مهتاب
- تابش ماه، روشنایی ماه، مهشید، ماهتاب
- مهتاب
- نوری که از کره ماه به سطح زمین میرسد
- مهتاب ((مَ))
- پرتو ماه، روشنی ماه، تابش نور ماه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
روشن (از نور ماه)، نوعی لامپ استوانه ای، لامپ فلورسنت، ایوان جلو عمارت
یا تخت مهتابی، نوعی آتشبازی، زرد کمرنگ شبیه بمهتاب
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
دوستدار آب، نام پادشاه کابل از نوادگان ضحاک در زمان حکومت سام نریمان و پدر رودابه مادر رستم پهلوان شاهنامه
آنکه شغلش تابیدن زه و تهیه کردن رشته تافته از روده گوسفند و حیوانات دیگر باشد
شالنگی، کسی که ریسمان مویی می تابد
مهتاب، تابش ماه، روشنایی ماه، مهشید
کاه دود، ادویه جوشانیده که گرما گرم به جهت تخفیف درد بر عضو ورم کرده و از جای برآمده بندند: برستوران و اقربات مدام کاه کهتاب باد و جو کشکاب. (انوری)
پرتو ماه، مهتاب، نسخه، چادر، نورماه، فروغ ماه، شعاع ماه
آنکه در شک و تردید باشد جمع مرتابین، دو دله
هم زور
((کَ))
فرهنگ فارسی معین
کاه دود، ادویه جوشانیده که گرماگرم به جهت تخفیف درد بر عضو ورم کرده و از جای برآمده بندند
نور ماه، پرتو ماه
کسی که ریسمان می تابد
ضمادی از کاه و گیاهان دارویی که روی زخم و ورم حیوانات گذشته می شود
هم زور، برای مثال در ایران جز او نیست همتاب من / ندارد هم او نیز پایاب من (فردوسی۲ - ۱/۱۲۰)
بازگشتن به سوی حق، توبه و بازگشت از گناه
مهب ها، جاهای وزیدن باد، جهات وزش باد، جمع واژۀ مهب
پتت (توبه)، گره گشایی، باز مهربانی بازگشتن از گناه، بازگشت از گناه توبه
جای ترس و سهمگین و ترسناک
به رنگ مهتاب، آنکه چهره اش مانند مهتاب روشن باشد، برای مثال زآن می عنابگون در قدح آبگون / ساقی مهتابگون ترکی حورا نژاد (منوچهری - ۱۷)
آنکه چهره اش مانند ماهتاب تابان باشد
نوعی آتش بازی که در موقع سوختن به رنگهای مختلف در میاید
نوعی آتش بازی که هنگام سوختن به چند رنگ درمی آید، در ورزش در کشتی، از فنون کشتی گیری، در ورزش نوعی وارو هنگام پریدن در آب و یا در ژیمناستیک، نوعی بازی کودکان که در آن دو نفر پشت در پشت هم بازوها را حلقه می کنند و به نوبت شعر خوانده و همدیگر را بلند می کنند