جدول جو
جدول جو

معنی منگلاب - جستجوی لغت در جدول جو

منگلاب
از توابع بانصر بابل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنگلاخ
تصویر سنگلاخ
زمینی که در آن پاره سنگ و سنگ ریزه فراوان باشد، زمین پرسنگ، سنگستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از من باب
تصویر من باب
ازبابت، از جهت مثلاً من باب مثال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منجلاب
تصویر منجلاب
آب بدبو و گندیده که در یک جا جمع شود، جایی که آب های کثیف و بدبو جمع شده باشد، کنایه از حالت و وضعیت ناخوشایند، تنگنا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنگلاج
تصویر گنگلاج
کسی که زبانش هنگام حرف زدن می گیرد، الکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجلاب
تصویر انجلاب
کشیده شدن از جایی به جای دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تحول اساسی در حکومت یک کشور توسط تود های ناراضی جامعه که باعث تحولات سیاسی و اقتصادی و غیره می شود، آشوب، شورش، برگشتن از حالی به حال دیگر، دگرگون شدن، در علم نجوم رسیدن خورشید به دورترین نقطه از استوای فلکی
فرهنگ فارسی عمید
(زَ گُ)
دهی از بخش مینودشت شهرستان گرگان است که 175 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ)
گوی را گویند که در پس حمامها و مطبخها کنند تا آبهای چرکین و مستعمل بدانجا رود. (برهان) (از ناظم الاطباء). جایی را گویند که در پس حمامها بکنند تا آبهای چرکین در آنجا جمع شود و آن را پارگین نامند. (آنندراج). مغاکی باشد که آب حمام یا آب باورچی خانه و امثال آن در آن جمع شود و ظاهر است که آن نهایت مکروه و بدبو باشد... صاحب بهار عجم گوید: درترکیب این لفظ ظاهر آن است که مرکب باشد از منجل که اسم ظرف است از نجل که به معنی انداختن چیزی است و لفظ آب، پس منجلاب به معنی جای انداختن آب باشد. (غیاث). گودالی که در آن آب کثیف جمع شود مثل منجلاب حمام که گودال پشت حمام است ودر آن آب مستعمل حمام جمع می شود. لفظ مرکب از منجل عربی به معنی جای بیرون آمدن مایع و آب فارسی است. (فرهنگ نظام) :
اگر برکه ای پر کنند از گلاب
سگی در وی افتد کند منجلاب.
سعدی (گلستان).
، آب بدبو و گنده را نیز گویند. (برهان) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انحلاب
تصویر انحلاب
خوی ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه را انجمن آرا تازی دانسته معین آن را آمیزه منجل تازی و آب پارسی می داند و بر آن است که منجل در تازی جای انداختن و ریختن است. چنین پیشینه ای به دست نیامد. عمید آن را به درست پارسی دانسته از آن روی که در پارسی به نسا یا لاشه منج می گویند می توان به پیروی از برهان آن را پارسی دانست گواه سروده سعدی: اگر برکه ای پر کنی از گلاب چو سگ در وی افتد شود منجلاب گنداب گودالی که در آن آبهای بد بو و کثیف جمع گردد، آب بد بو و کثیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منغلای
تصویر منغلای
مغولی پیشسپاه مقدمه الجیش
فرهنگ لغت هوشیار
از در به راستا (تعبیر قیدی) ازباب از جهت (باضافه آید) : من باب مثال میگویم
فرهنگ لغت هوشیار
مغولی پیشانی پیشانی سپاه، پیشسپاه (مقدمه الجیش) پیشانی جبهه، مقدمه لشکر مقدمه الجیش. مغولی پیشسپاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انسلاب
تصویر انسلاب
گم و نیست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنگلاج
تصویر گنگلاج
شخصی که زبانش در سخن گفتن بگیرد الکن: ارتل: مرد گنگلاج کند زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگلاخ
تصویر سنگلاخ
زمینی که در آن سنگ فراوان باشد سنگستان. زمین پر سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگتاب
تصویر تنگتاب
سست و ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگیاب
تصویر تنگیاب
چیزی که بدشواری بدست آید نادر کمیاب عزیز الوجود
فرهنگ لغت هوشیار
برگشتگی دگرگونی، زیر و رویی زیرور و شدن، خیزش (قیام) آشوب شورش برگشتن از حالی بحالی دگر گون شدن، زیر و رو شدن وا گردیدن بر گشتن، بر گشتگی تغییر تحول تبدل، شورش بی آرامی، شورش عده ای برای واژگون کردن حکومت موجود و ایجاد حکومتی نو، شورش دل منش گردا استفراغ قی، انقلاب در عناصر بمعنی تبدیل صورتی بصورت دیگر است و آن همان کون و فساد است، جمع انقلابات. برگشتن، بازگردانیدن، واژگون شدن و برگشتن از کاری، آشوب و شورش، انعکاس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقلاب
تصویر انقلاب
((اِ قِ))
دگرگون شدن، زیر و رو شدن، قیام گروهی برای واژگون کردن یک حکومت، استفراغ، قی، نا آرامی، بی قراری، هیجان، شورش، عصیان، تبدیل صورتی به صورت دیگر (فلسفه)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنگیاب
تصویر تنگیاب
((تَ))
کمیاب، نادر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنگلاخ
تصویر سنگلاخ
((سَ))
زمینی که در آن سنگ فراوان باشد، سنگستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گنگلاج
تصویر گنگلاج
((گُ گُ))
کسی که زبانش هنگام حرف زدن می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مانگلای
تصویر مانگلای
((گَ))
پیشانی، جبهه، مقدمه لشکر، مقدمه الجیش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منجلاب
تصویر منجلاب
((مَ جَ))
آب بدبوی و گندیده، فاضلاب، جایی که آب های کثیف در آن جمع شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انقلاب
تصویر انقلاب
آشوب، دگردیسی، واگشت، جنبش، دگرگونی
فرهنگ واژه فارسی سره
باتلاق، لجن زار، گرداب، ورده، پارگین، گنداب، وحل، دامگاه، دامگه، گودال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از انقلاب
تصویر انقلاب
Revolution
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از انقلاب
تصویر انقلاب
одинаковость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از انقلاب
تصویر انقلاب
(DE) Revolution
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از انقلاب
تصویر انقلاب
подібність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از انقلاب
تصویر انقلاب
(PL) rewolucja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از انقلاب
تصویر انقلاب
相同
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از انقلاب
تصویر انقلاب
(PT) revolução
دیکشنری فارسی به پرتغالی