جدول جو
جدول جو

معنی گنگلاج

گنگلاج
کسی که زبانش هنگام حرف زدن می گیرد، الکن
تصویری از گنگلاج
تصویر گنگلاج
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با گنگلاج

گنگلاج

گنگلاج
شخصی که زبانش در سخن گفتن بگیرد الکن: ارتل: مرد گنگلاج کند زبان
گنگلاج
فرهنگ لغت هوشیار

گنگلاج

گنگلاج
شخصی را گویند که در زبانش گرفتگی باشد، و عربان الکن خوانندش. (برهان) : اَرْتَل، مرد گنگلاج کندزبان. اَخبیص، گنگلاج که امید خیر و شر در وی نباشد. تَأتاء، تَمتام، گنگلاج که سخن وی به فهم نیاید. ثِدقِم، ثَدم، جِلس، مرد گنگلاج. جِفس، گنگلاج، جَلَنفَع، گنگلاج. خُفاجِل، طُشاه، طُشَاءه، مرد گنگلاج درمانده درسخن. عَثَوئِل، مرد گنگلاج و فروهشته گوشت. عِثَّول، مرد گنگلاج فروهشته گوشت یا مرد گنگلاج سست و فروهشته گوشت. فَدْم، گنگلاج و درمانده در سخن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

گنگلاجی

گنگلاجی
لکنت در زبان. الکنی. گرفتگی زبان. صفت گنگلاج. حُکله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

انعلاج

انعلاج
این واژه در یاد داشت های اعتماد السلطنه آمده و ساختگی و نادرست است درمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار

سنگلاخ

سنگلاخ
زمینی که در آن سنگ فراوان باشد سنگستان. زمین پر سنگ
سنگلاخ
فرهنگ لغت هوشیار

سنگلاخ

سنگلاخ
زمینی که در آن پاره سنگ و سنگ ریزه فراوان باشد، زمین پرسنگ، سنگستان
سنگلاخ
فرهنگ فارسی عمید