- منکوکه
آویزه، شرابه، طره
معنی منکوکه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو بر مشکویه کردی مشک مالی / همه مشکو شدی پرمشک حالی (نظامی۱۴ - ۱۸۰)
(مَ سَ)
لغت نامه دهخدا
تأنیث منکوس، کمان که سر شاخ آن را پائین سازند و هو عیب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مراد از ’ذورحم منکوسه’، در حدیث شریف مأبون است، لانقلاب شهوته الی دبره. (ناظم الاطباء)
(مَ کَ)
لغت نامه دهخدا
ارض منسوکه، زمین نیرودادۀ سرگین پاشیده و آمیخته بدان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فرس منسوکه، اسب هموار نرم پشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). اسب نرم پشم. (ناظم الاطباء)
(مَ کَ)
لغت نامه دهخدا
از ’ع ک ک’، محبوسه. (محیط المحیط). ابل معکوکه، شتر بندکرده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). شتر حبس کرده. (از اقرب الموارد)
(مُ کَ)
لغت نامه دهخدا
از ’م ع ک’، فراوانی و بسیاری. معکوکهالمال، افزونی و بسیاری شتران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : معکوکه الماء، کثرت وفراوانی آب. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
(مَ حَ / حِ)
لغت نامه دهخدا
منکوحه. نکاح کرده شده و عقد ثبت شده و زناشویی کرده شده. و زن عروسی کرده را گویند. (ناظم الاطباء). زن نکاح کرده شده. (غیاث) (آنندراج). زن. زوجه. معقوده. زن کابین کرده. بعله. حلیله. حلال. همسر. جفت. (یادداشت مرحوم دهخدا) : منکوحۀ برادر را خطبت کرد و از مزید خلوص و وفور نصوع در خدمت اعلام داد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 403)
(مَ کو کَ)
لغت نامه دهخدا
زمین برابر بی نشیب و فراز که گیاه شوره و رمث رویاند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مدعوکه لااسناد لها. (متن اللغه)
نوعی حلوای مغز بادام وشکر: اندوه مخور بسحاق از چربی مشکوفی شاید که چو وابینی خیر تو در آن باشد، (بسحاق اطعمه)
مذکوره در فارسی مونث مذکور بنگرید به مذکور مونث مذکور جمع مذکورات. مونث مذکور: محصلان و جوهات مذکوره آن مبلغ را از ایشان مطالبت ننمایند، جمع مذکورات
مشکوره در فارسی مونث مشکور: سپاس داشته ستوده مونث مشکور: مساعی مشکوره
کیفر دادن، از پشت آمدن، پستاگذاری بطور نوبه قرار دادن چیزی را، عقوبت کردن، از عقب کسی در آمدن، نوبت گذاری: (معاقبت آنست که سقوط دو حرف از وزنی بر سبیل مناوبت باشد اگر یکی بیفتد البته دیگری برقرار باشد) (المعجم. مد. چا. 47: 1)، عقوبت
متروکه در فارسی مونث متروک هلیده باز مانده مونث متروک: اموال متروکه جمع متروکات
متکونه در فارسی مونث متکون: هست شونده هستی یاب مونث متکون جمع متکونات
ماکوله در فارسی مونث ماکول: خوردنی خوراک خوار تار مونث ماکول جمع ماکولات
درویش فقیر، درویشی که شب روی بلندی رود و باواز بلند مردم را دعا کند و صدقه خواهد
افزار جولاهگان که بدان جامه بافند: (مانند مکوک کج اندر کف جولاهه صد تار بریدی تا در تار دگر رفتی) (مولوی)، آلتی در چرخ خیاطی که ماسوره در میان آن جای دارد، طاسی که از آن آب خورند طاسی که بالای آن تنگ و میانش گشاد باشد، واحدی در عراق قدیم معادل 6، 1 قفیز یا 5 من: توضیح مکیالی برابر یک صاع و نصف یا نصف رطل تا 8 اوقیه یا نصف ویبه (ویبه 22 یا 34 مد است)، در جندی شاپور 3 و 2، 1 من
مشکوکه در فارسی مونث مشکوک بنگرید به مشکوک مونث مشکوک، جمع مشکوکات
زن، زوجه، عیال، همسر
متضاد: مطلقه
متضاد: مطلقه