- منکوحه
زنی که به عقد ازدواج دایم درآمده، نکاح کرده شده، عقد شده
معنی منکوحه - جستجوی لغت در جدول جو
- منکوحه(مَ حَ / حِ)
منکوحه. نکاح کرده شده و عقد ثبت شده و زناشویی کرده شده. و زن عروسی کرده را گویند. (ناظم الاطباء). زن نکاح کرده شده. (غیاث) (آنندراج). زن. زوجه. معقوده. زن کابین کرده. بعله. حلیله. حلال. همسر. جفت. (یادداشت مرحوم دهخدا) : منکوحۀ برادر را خطبت کرد و از مزید خلوص و وفور نصوع در خدمت اعلام داد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 403)
- منکوحه
منکوحه در فارسی مونث منکوح: شوکرده: زن مونث منکوح زن عقد شده
- منکوحه
زن، زوجه، عیال، همسر
متضاد: مطلقه
متضاد: مطلقه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو بر مشکویه کردی مشک مالی / همه مشکو شدی پرمشک حالی (نظامی۱۴ - ۱۸۰)
(مَ سَ)
لغت نامه دهخدا
تأنیث منکوس، کمان که سر شاخ آن را پائین سازند و هو عیب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مراد از ’ذورحم منکوسه’، در حدیث شریف مأبون است، لانقلاب شهوته الی دبره. (ناظم الاطباء)
(مَ حَ)
لغت نامه دهخدا
زمین فراخ و یقال لی عنها مندوحه، ای سعه و یقال ایضاً ان فی المعاریض لمندوحه عن الکذب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زمین فراخ. (آنندراج) : ارض مندوحه، زمین فراخ دور. (از اقرب الموارد) ، فراخی. (ناظم الاطباء)
(مَ حَ)
لغت نامه دهخدا
ارض منصوحه، زمین نیکوگیاه و متصل رویاننده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
(مَ)
لغت نامه دهخدا
قصبه ای است در جنوب ریاض و نزدیک آن واقع در نجد و دارای 20000 تن سکنه است. در اطراف آن باغها و نخلستانهاست. (از قاموس الاعلام ترکی)
(مَ حَ)
لغت نامه دهخدا
گویند رودخانه ای است که عرض یمامه را از بالا تا پایین می شکافد و در کنار همین رودخانه قریۀ معروف منفوحه واقع است که جایگاه اعشی بود و گور او نیز همین جاست. (از معجم البلدان)
(مَ حَ)
لغت نامه دهخدا
بز نر که به سرون زدن بمیرد. هاء به جهت غلبۀ اسمیت بر این کلمه افزوده شده است. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
مذکوره در فارسی مونث مذکور بنگرید به مذکور مونث مذکور جمع مذکورات. مونث مذکور: محصلان و جوهات مذکوره آن مبلغ را از ایشان مطالبت ننمایند، جمع مذکورات
مشکوره در فارسی مونث مشکور: سپاس داشته ستوده مونث مشکور: مساعی مشکوره
نوعی حلوای مغز بادام وشکر: اندوه مخور بسحاق از چربی مشکوفی شاید که چو وابینی خیر تو در آن باشد، (بسحاق اطعمه)
مشکوکه در فارسی مونث مشکوک بنگرید به مشکوک مونث مشکوک، جمع مشکوکات
مطروحه در فارسی مونث مطروح بنگرید به مطروح مونث مطروح، جمع مطروحات
مشروحه در فارسی مونث مشروح بنگرید به مشروح مونث مشروح: مکتوبات مشروحه، جمع مشروحات
متکونه در فارسی مونث متکون: هست شونده هستی یاب مونث متکون جمع متکونات
ماکوله در فارسی مونث ماکول: خوردنی خوراک خوار تار مونث ماکول جمع ماکولات
آویزه، شرابه، طره