جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با منکوح

منکوحه

منکوحه
زنی که به عقد ازدواج دایم درآمده، نکاح کرده شده، عقد شده
منکوحه
فرهنگ فارسی عمید

منکوس

منکوس
دمر دمرو نگونسار نگونسار شده سرنگون، شکلی است از اشکال رمل
منکوس
فرهنگ لغت هوشیار

منکوحه

منکوحه
منکوحه در فارسی مونث منکوح: شوکرده: زن مونث منکوح زن عقد شده
منکوحه
فرهنگ لغت هوشیار

منکوب

منکوب
سختی رسیده رنج دیده، ویران تباه، شکست یافته رنج رسیده دچار نکبت شده: (و امروز که زمانه داده خود باز ستد و چرخ در بخشیده خود رجوع روا داشت در زمره منکوبان آمده ام و از این نوع بجربت بیافته) (کلیله. مصحح مینوی 252)، مغلوب
فرهنگ لغت هوشیار