جدول جو
جدول جو

معنی منون - جستجوی لغت در جدول جو

منون
کلمه ای که به آن تنوین داده شود، تنوین دار
تصویری از منون
تصویر منون
فرهنگ فارسی عمید
منون
اجل، مرگ
تصویری از منون
تصویر منون
فرهنگ فارسی عمید
منون
(مُ نَوْ وَ)
اسم باتنوین. (منتهی الارب). تنوین داده شده. (آنندراج) (غیاث). به تنوین کرده. تنوین و آن دو ضمه و دو فتحه و دو کسره است که ان [اٌ] و ان [ا] و ان [اً] تلفظ شود. (یادداشت مرحوم دهخدا). دارای تنوین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
منون
گردش زمانه، روزگار، حوادث دهر به تنوین کرده، اسم با تنوین
تصویری از منون
تصویر منون
فرهنگ لغت هوشیار
منون
((مُ نَ وَّ))
کلمه ای که به آن تنوین داده شده
تصویری از منون
تصویر منون
فرهنگ فارسی معین
منون
تنوین دار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منوش
تصویر منوش
(پسرانه)
نام پسر پشنگ و نوه دختری ایرج از پادشاه پیشدادی، نام یکی از ناموران قدیم که امروزه در اوستا اسمی از او نیست، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ممنون
تصویر ممنون
هنگام تشکر به کار می رود، سپاسگزار، نعمت داده شده، منت نهاده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدون
تصویر مدون
فراهم آورده شده، جمع آوری شده، ویژگی اشعار و مطالبی که جمع آوری کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنون
تصویر سنون
سنه ها، سالها، جمع واژۀ سنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منور
تصویر منور
نورانی، روشن شده، درخشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منشن
تصویر منشن
منش، خو، سرشت، طبیعت، همت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصون
تصویر مصون
حفظ شده، نگه داری شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجون
تصویر مجون
شوخی، مزاح، گستاخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منوط
تصویر منوط
معلق، به چیزی آویخته، مربوط، وابسته
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
جمع واژۀ آمن:
عارفان زآنند دایم آمنون
که گذر کردند از دریای خون.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(زَ مِ)
جمع واژۀ زمن، برجای مانده. (آنندراج). رجوع به زمن شود
لغت نامه دهخدا
(قَ مِ)
جمع واژۀ قمین بمعنی سزاوار. (اقرب الموارد). رجوع به قمین شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام درویشی بود صاحب حال و ریاضت کش. (برهان). نام یکی ازدرویشان بزرگوار بود چه سمنون محب لقب داشته. (آنندراج). شیخ عطار آرد: سمنون المحب، مکنی به ابوالحسن بن عبداﷲ الخواص معاصر جنید. هجویری گوید: غلام الخلیل مردی مرائی و مدعی پارسائی و تصوف که خود را پیش سلطانیان و خلیفه معروف گردانیده و دین به دنیا فروخته بود مساوی مشایخ و درویشان در دست گرفته بودی پیش سلطانیان. و مرادش آنکه تا ایشان مهجور باشند و کس به ایشان تبرک نکند تا جاه وی بر جای بماند و چون جاه سمنون اندر بغداد بزرگ شد و هر کسی بدو تقرب کردند و غلام الخلیل از آن رنج کرد و اصفهان را ساختن گرفت تا زنی را پیش سمنون فرستاد و زن خود را بر وی عرضه کرد و وی ابا کرد (زن) به نزدیکی جنید شد که سمنون را بگو تا مرا بزنی قبول کند، جنید را از آن ناخوش آمد و وی را زجر کرد و زن به نزدیک غلام الخلیل آمد و تهمتی چنانکه زنان نهند بر وی نهاد و او چنانکه اعدا شنوند بشنید و شناعت بر دست گرفت و خلیفه را بر وی متغیر کرد تا بفرمود که وی را بکشند چون سیاف را برآوردند از خلیفه فرمان خواست خلیفه خواست فرمان دادن زبانش بگرفت، چون آن شب بخفت بخواب دید که زوال ملک تو اندر زوال جان سمنون بسته است، دیگر روز عذر خواست و بخوبی بازگردانیدش و از اوست: لایعبر عن شی ٔ الا بما هو ارق منه و لا شی ٔ ارق من المحبه فبم یعبر عنها. رجوع به تذکره الاولیاء ص 67 و صفه الصفوه ج 2 ص 240 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرد سست، مرد توانا. از اضداد است. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بهترین و اقصی از هر چیزی که نزد کسی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بهترین از هر چیزی که نزد کسی باشد، بریده شده. قطعشده. (از ناظم الاطباء). مقطوع. (اقرب الموارد) :
پر من بگشای تا بیرون پرم
در حدیقۀ ذکر ناممنون پرم.
مولوی (مثنوی).
- اجر غیرممنون، پاداش ابدی و سرمدی و همیشگی. (ناظم الاطباء) : ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات لهم اجر غیرممنون. (قرآن 8/41).
- اجر ناممنون، اجر غیرممنون:
بعداز این از اجر ناممنون بده
هرکه خواهد گوهر مکنون بده.
مولوی (مثنوی).
، نعمت داده شده و منت نهاده شده. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). احسان کرده شده. (ناظم الاطباء). سپاسدار. سپاسگزار. سپاس پذیر. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- غیرممنون، بی منت:
کریمانه بخشی و منت نخواهی
عطای کریمان بود غیرممنون.
سوزنی.
غیرممنون شناس بخشش او
گرچه بخشش کند بغیر حساب.
سوزنی.
- ممنون شدن، منت دار شدن و احسان و نیکویی پذیرفتن. (ناظم الاطباء).
- ممنون کردن، احسان و نیکویی کردن و منت نهادن. (ناظم الاطباء).
- امثال:
دارم و نمی دهم ممنون هم باش. (امثال و حکم ص 679)
لغت نامه دهخدا
جمع سنه، سال ها گرد دندان خازدندان، جمع سنه، سال ها جمع سنه در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) سالها سنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنون
تصویر حنون
مهربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنون
تصویر جنون
دیوانگی، زایل شدن عقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنون
تصویر بنون
فرزندان پسران جمع ابن پسران
فرهنگ لغت هوشیار
هنیده، سپاسگزار، مرد سست، مرد توانا، از واژگان دو پهلو نعمت داده و منت نهاده: (... مراحم صاحبقران پاک اعتقاد خواست تربیت او بنوعی فرماید که مجموع اهل آن دیار ممنون منت باشند) (ظفرنامه یزدی. چا. امیر کبیر 398: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمنون
تصویر آمنون
آمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنون
تصویر شنون
فربه، لاغر از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممنون
تصویر ممنون
((مَ))
نعمت داده شده، منت نهاده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منوط
تصویر منوط
باز بسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ممنون
تصویر ممنون
سپاسگزار، سپاس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فنون
تصویر فنون
فندها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجنون
تصویر مجنون
شیدا، دیوانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جنون
تصویر جنون
دیوانگی
فرهنگ واژه فارسی سره
سپاسگزار، قدردان، متشکر، منت پذیر، نمک شناس
متضاد: کفور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زمینی هموار در هلیشت سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی