جدول جو
جدول جو

معنی منهوک - جستجوی لغت در جدول جو

منهوک
(مُ هََ وِ)
بی باکانه به چیزی درافتنده و سرگردان. (آنندراج). سرگشته شده و بی باکانه در چیزی درافتاده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
منهوک
(مَ)
بیمار گران لاغر و نزار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیمار گران و لاغر و نزار. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح عروض) از رجز آنچه دو ثلث رفته و یک ثلث باقیمانده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). المنهوک من الرجز، آنچه از رجز که دو ثلث آن رفته و یک ثلث باقی مانده باشد. (ناظم الاطباء). در اشعار عرب روا باشد که چهار دانگ از اجزای بحری کم کنند چنانکه از رجز و منسرح که در اصل دائرۀ عرب مسدس اند و باشد که بر دو جزو از هر یک شعر گویند و آن را منهوک خوانند به سبب ثلث اجزاء و ضعف آن و در لغت عرب گویند: نهکته الحمی، یعنی تب او را ضعیف ونزار کرد. (از المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 49)
لغت نامه دهخدا
منهوک
بیمار گران، لاغر نزار، تنمتکیده زبانزدی در دانش سرواد
تصویری از منهوک
تصویر منهوک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منهمک
تصویر منهمک
کوشنده، کوشش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منهوب
تصویر منهوب
غارت شده، چپاول شده، تاراج شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منهتک
تصویر منهتک
دریده، شکافته شده، پرده دریده، بی پروا، بی آبرو
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
دلاور. (منتهی الارب). شجاع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ مِ)
کوشنده در کاری و مبالغه کننده در آن. (غیاث) (آنندراج). ستیهنده و کوشش کننده. (ناظم الاطباء). فرورفته درکاری. ستیهنده در امری. پیوسته با رغبت و حرص و مجدّ و صاحب لجاج در امری. (از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ)
افتاده. از بالا به زیرافتاده. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حریص و گرسنه. (غیاث) (آنندراج). حریص و آزمند برخوراک و پول یا دانش. (ناظم الاطباء). آنکه سیر نشوداز طعام. (مهذب الأسماء). آنکه شکمش پر شده باشد و سیر نشود. (دهار). آزمند بر طعام و حریص. یقال هو منهوم بکذا، ای مولع به. منه الحدیث: منهومان لایشبعان، منهوم بالمال و منهوم بالعلم. (منتهی الارب). سیرناشونده. آنکه سیر نشود. حریص. آزمند. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنکه شکمش سیر و چشمش گرسنه باشد. (زمخشری) (یادداشت مرحوم دهخدا). آزمند و حریص به چیزی. یقال: هومنهوم بالمال و منهوم بالعلم، یعنی مولع به مال و علم که سیر نشود. و قیل: المنهوم الرغیب، آنکه شکمش پرشود ولی میل او پایان نپذیرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرد مشقت کشیده. (منتهی الارب) (آنندراج) : رجل منهوش، مرد مشقت کشیده. (ناظم الاطباء). مرد رنج دیدۀ لاغر. یقال رجل منهوش. کم گوشت از مردان. (از اقرب الموارد) ، رجل منهوش القدمین، مرد کم گوشت پای. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تاسه گرفته. (بحرالجواهر)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خواستۀ شتاب. (منتهی الارب) (آنندراج). مطلوب معجل. (از اقرب الموارد) ، تاراج شده و به غارت برده شده. (ناظم الاطباء). مال غارتی. غارت شده. تاراج شده. بغارتیده. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ فِ)
مرد مضطرب و پریشان خاطر فروهشته و سست رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مضطرب و سست در رفتار. (از محیطالمحیط) ، بسیارخطا و نیک درهم کننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ لِ)
درهلاک اندازنده. (غیاث). آنکه خود را در مخاطره و هلاک می اندازد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رهک. شکسته و سخت سوده. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رهک شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بسیارخطا در کلام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جامۀ آب شسته و پاک کرده، نعت است از نسک. (منتهی الارب). به آب شسته و پاک گردیده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ ک ک)
پیوندهای گشاده شونده وقت ولادت. (آنندراج). پیوندهای زن که در هنگام ولادت گشاده شده باشد. (ناظم الاطباء) ، شتر بر زمین چسبنده وقت فروخفتن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مست شونده. (آنندراج). مست شده از شراب. (ناظم الاطباء). رجوع به انهکاک شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کمان نرم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ تِ)
پرده دریده شونده. (غیاث). پرده دریده شونده و مرد بی پروا که از بی پردگی و رسوایی باک ندارد. (آنندراج) : رجل منهتک، مرد بی پروا که از بی پردگی و رسوایی باک ندارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) :
گفتن هر یک خداوند و ملک
آنچنان کردش ز وهمی منهتک.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 162)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ وْ وِ)
سرگشته. (آنندراج) (از منتهی الارب). آشفته و حیران و سرگردان. (ناظم الاطباء). متحیر. (از اقرب الموارد) (تاج العروس) (محیطالمحیط) ، بی باکانه در آینده در چیزی. (از منتهی الارب) (آنندراج). مرتکب گناه و خطا شونده. (از تاج العروس) ، درافتنده در مغاکی. (منتهی الارب) (از آنندراج). الساقط فی هوه الردی. (تاج العروس) (اقرب الموارد) (محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَهَْ وَ)
أمرٌ مرهوک، کار سست و مضطرب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان القورات است که در بخش حومه شهرستان بیرجند واقع است و 234 تن سکنه دارد، مزرعۀ عبداﷲ جزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
بی پروا بی باک، دریده دریده شکافته شده، مردی که از رسوایی و بی پردگی باک ندارد بی پروا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهمک
تصویر منهمک
کوشنده در کاری کوشش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهوب
تصویر منهوب
چپاول و تاراج شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهوت
تصویر منهوت
مانیوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهوس
تصویر منهوس
کم گوشت: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهوم
تصویر منهوم
آرزو، گرسنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهوک
تصویر نهوک
دلاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسوک
تصویر منسوک
نیک شسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهتک
تصویر منهتک
((مُ هَ تِ))
دریده، شکافته شده، مردی که از رسوایی و بی پردگی باک ندارد، بی پروا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منهمک
تصویر منهمک
((مُ هَ مِ))
کوشنده در کاری، کوشش کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منهوب
تصویر منهوب
((مَ))
غارت شده، چپاول شده
فرهنگ فارسی معین