جدول جو
جدول جو

معنی منهمک

منهمک((مُ هَ مِ))
کوشنده در کاری، کوشش کننده
تصویری از منهمک
تصویر منهمک
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با منهمک

منهمک

منهمک
کوشنده در کاری و مبالغه کننده در آن. (غیاث) (آنندراج). ستیهنده و کوشش کننده. (ناظم الاطباء). فرورفته درکاری. ستیهنده در امری. پیوسته با رغبت و حرص و مجدّ و صاحب لجاج در امری. (از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

منهوک

منهوک
بیمار گران، لاغر نزار، تنمتکیده زبانزدی در دانش سرواد
منهوک
فرهنگ لغت هوشیار

منهتک

منهتک
بی پروا بی باک، دریده دریده شکافته شده، مردی که از رسوایی و بی پردگی باک ندارد بی پروا
فرهنگ لغت هوشیار

منهتک

منهتک
دریده، شکافته شده، مردی که از رسوایی و بی پردگی باک ندارد، بی پروا
منهتک
فرهنگ فارسی معین

متهمک

متهمک
ستیهنده و کوشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زحمت کش و ساعی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهمک شود
لغت نامه دهخدا

منهتک

منهتک
پرده دریده شونده. (غیاث). پرده دریده شونده و مرد بی پروا که از بی پردگی و رسوایی باک ندارد. (آنندراج) : رجل منهتک، مرد بی پروا که از بی پردگی و رسوایی باک ندارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) :
گفتن هر یک خداوند و ملک
آنچنان کردش ز وهمی منهتک.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 162)
لغت نامه دهخدا