جدول جو
جدول جو

معنی منها - جستجوی لغت در جدول جو

منها
تفریق، علامت تفریق، (حرف اضافه + ضمیر) از او، از آن
تصویری از منها
تصویر منها
فرهنگ فارسی عمید
منها
(مِ)
مأخوذ از تازی، به معنی از آن، که در تفریق حساب استعمال می کنند. یعنی موضوع شده از آن و تفریق شده از آن. (ناظم الاطباء).
- منها ساختن، منها کردن. مفروق را از مفروق منه بیرون کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب بعد شود.
- منها کردن، افکندن. انداختن. کم کردن. استثناء کردن. وضع کردن. موضوع کردن. تفریق کردن. عددی را از عددی باقی فاضل کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
منها
در تفریق حساب بکار میرود، از آن کسر شده
تصویری از منها
تصویر منها
فرهنگ لغت هوشیار
منها
((مِ))
از آن (مونث یا جمع)، تفریق، کاهش در ریاضیات
تصویری از منها
تصویر منها
فرهنگ فارسی معین
منها
تفریق، کسر
متضاد: جمع، به جز
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهنا
تصویر مهنا
(دخترانه)
گوارا و خوش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مندا
تصویر مندا
(پسرانه)
مرکب از من (خداوند) + ا (پسوند اتصاف)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از منهی
تصویر منهی
رسانندۀ خبر یا پیغام، خبر دهنده، آگاه کننده، خبرگزار
جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، هرکاره، ایشه، زبان گیر، متجسّس، آیشنه، راید، خبرکش، رافع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منهل
تصویر منهل
جای آب خوردن در راه، چشمه ای که مردم از آن آب بخورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنها
تصویر تنها
تک، یگانه، یکه، کسی که همدم و هم صحبت نداشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منهاج
تصویر منهاج
راه راست، راه روشن و آشکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منشا
تصویر منشا
جای پیدا شدن، محل پیدایش، محل نمو و پرورش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منهج
تصویر منهج
راه راست، راه آشکار، راه پیدا و گشاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منهی
تصویر منهی
کاری که در شرع از آن نهی شده، نهی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انها
تصویر انها
رسانیدن پیغام، رسانیدن خبر، اطلاع دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتها
تصویر منتها
نهایت، مقابل مبتدا، پایان، آخر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقا
تصویر منقا
پاک شده، برگزیده، پاکیزه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منفا
تصویر منفا
محل تبعید، تبعیدگاه
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
به معنی منهج. (منتهی الارب). راه روشن. (ترجمان القرآن). راه گشاده. (آنندراج). راه راست و گشاده. (غیاث). راه فراخ. ج، مناهیج. (مهذب الأسماء). راه روشن و پیدا. (دهار). راه پیدا و گشاده. ج، مناهیج. (ناظم الاطباء). طریق واضح. (اقرب الموارد). طریق واضح. راه پیدا و گشاده. نهج. منهج. راه فراخ. راه دین. ج، مناهج. (یادداشت مرحوم دهخدا) : لکل جعلنا منکم شرعه و منهاجاً. (قرآن 48/5).... و قصد علی منهاج سلفه الصالح. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 299).
جاه را صدر تو منظورترین پیشگه است
جود را بزم تو مشهورترین منهاج است.
مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 60).
اصحاب اطراف بر منهاج عبودیت و به التزام حمل و اتاوت و اقامت رسوم خدمت استادگی نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 46). بر آن منهاج که فرمان بود پیش گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 68). و بر منهاج حکمت و قضیت دین مستقیم. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 274).
کار و باری کت رسد وقت شکست
اندر آن اقبال و منهاج ره است.
مولوی.
وحشتت همچون موکل می کشد
که بجوی ای ضال منهاج رشد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ ءْ)
از ’ن ه ء’، گوشت نیم پخته. (منتهی الارب) (آنندراج) : لحم منهاء، گوشت نیم پخته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
استخوان شکسته بعد گرفتگی. (منتهی الارب). استخوان شکستۀ جبیره کرده که از سر نو آن را بشکنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
شتابنده به سوی بدی. (منتهی الارب) (از شرح قاموس ص 645) (از محیطالمحیط). مایل و راغب به بدی و شرارت و عجول در بدی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
فروریخته از خاک و ریگ و جز آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ریخته شده به روی پیمانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ابن میمون عجلی. رئیس فرقه ای از مشبهه که به نام او به منهالیه مشهورند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقه منهام، شتر ماده که به راندن زود راه رود. ج، مناهیم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از ’ن ه ی’، رجل منهاه، مرد خردمند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرد عاقل نیک رأی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منهاه
تصویر منهاه
پایان، خرد
فرهنگ لغت هوشیار
منات در فارسی: نام بتی که دو تیره هذیل و خزاعه از تازیان آن را پرستش می کردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماها
تصویر ماها
دوم شخص مفرد از آمدن میا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتها
تصویر منتها
رسم الخطی در فارسی برای منتهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهال
تصویر منهال
بخشنده: مرد، فرو ریز: چون ریگتوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهاج
تصویر منهاج
راه روشن، راه راست و گشاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنها
تصویر تنها
فرد تک و منفرد و یگانه و مجرد، یکه، واحد، احد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنها
تصویر آنها
جمع آن، آنان، ایشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهاج
تصویر منهاج
((مِ))
راه، راه آشکار، جمع مناهج
فرهنگ فارسی معین