جدول جو
جدول جو

معنی منمل - جستجوی لغت در جدول جو

منمل
(مُ نَمْ مَ)
بلندکرده. (منتهی الارب) (آنندراج). بلندکرده و برداشته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
منمل
(مِ مَ / مُ مِ)
سخن چین. (منتهی الارب). سخن چین و نمام. (ناظم الاطباء). نمام. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
منمل
(مُ مَ)
نوشتۀ متعارف الخط. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مکتوب و نوشته و نوشته ای که خطوط آن به هم نزدیک باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منحل
تصویر منحل
حل شده، بازشده، گشوده شده، برچیده شده، از بین رفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقل
تصویر منقل
ظرفی که در آن آتش درست می کنند، آتشدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منخل
تصویر منخل
الک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، موبیز، چاولی، غرویزن، غربال، پریزن، غربیل، تنک بیز، پرویزن، پرویز، گربال، پریز، تنگ بیز، آردبیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محمل
تصویر محمل
مفرد واژۀ محامل، آنچه در آن کسی یا چیزی را حمل کنند، هودج، پالکی، کجاوه،
آنچه محل اعتماد واقع شود، محل اعتماد، علت، سبب، انگیزه
محمل بربستن: ستن کجاوه بر پشت ستور، آماده شدن کاروان برای حرکت، محمل بستن
محمل بستن: بستن کجاوه بر پشت ستور، آماده شدن کاروان برای حرکت، برای مثال تبیره زن بزد طبل نخستین / شتربانان همی بندند محمل (منوچهری - ۶۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منبل
تصویر منبل
تنبل، بیکار
نوعی داروی گیاهی که بر زخم و جراحت می گذارند، برای مثال گفت پالانش فرو نه پیش پیش / داروی منبل بنه بر پشت ریش (مولوی - ۲۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجمل
تصویر مجمل
کلامی که معنی آن محتاج به شرح و تفصیل باشد، مختصر، کوتاه، مجملاً، به طور اجمالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منهل
تصویر منهل
جای آب خوردن در راه، چشمه ای که مردم از آن آب بخورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزمل
تصویر مزمل
سورۀ هفتاد و سوم قرآن کریم، مکّی و دارای ۲۰ آیه
کسی که خود را در جامه پیچیده باشد، درجامه پیچیده
نوعی شیر آب از جنس مس یا برنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخمل
تصویر مخمل
پارچۀ لطیف نخی یا ابریشمی که پرزهای نرم دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منال
تصویر منال
مال و دارایی، ثروت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مندمل
تصویر مندمل
ویژگی جراحت بهبود یافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منزل
تصویر منزل
جای فرود آمدن، خانه، سرای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منزل
تصویر منزل
فرود آمده، فرو فرستاده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ململ
تصویر ململ
نوعی پارچۀ نخی سفید و نازک
فرهنگ فارسی عمید
(مُ مَ لِ)
نرم و تابان. (آنندراج). صیقل شده و جلاداده شده و تابان کرده شده، خلاص شده و رهاشده، بازداشته شده، چشم خیره شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ لِ)
رسته و رها شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَلِ)
نرم و تابان شده، رهاشده وخلاص شده، درگذشته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَمْ مَ لَ)
امراءه منمله، زنی که یک جا قرار نگیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زنی که به یک جا قرار و آرام نگیرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منخل
تصویر منخل
پرویزن گربال غربال پرویزن، جمع مناخل
فرهنگ لغت هوشیار
کهنه دیرینه ریشه دار خود را در جامه پیچنده، لوله مسین و برنجین که چون بطرفی بگردد آب را ببندد و بطرف دیگر آب را بگشاید شیر آب: در کوشک باغ عدنانی فرمود تا خانه ای برآوردند خواب قیلوله را و آن را مزملها ساختند و خیشها آویختند چنانکه آب از حوض روان شدی و بطلسم بر بام خانه شدی و در مزملها بگشتی... آن گردش مزمل زرین شگفت زای آبی بروشنی چو روان اندر و روان پیروزه همچو سیم کشیده فرو رود زان گوشه مزمل زرین بابدان. (ازرقی) خود رادر جامه پیچنده در گلیم پیچنده خویشتن را
فرهنگ لغت هوشیار
رباینده، نره درشت، دستار دستمال، شال گردن موزه کفش، دار بوی پارسی تازی گشته مندل پر هونی که افسونگران بر زمین کشند در تازی ضرب المندل آمده دایره ای که معزمان بر دور خود کشند و در میان آن نشینند و دعا و عزیمت خوانند: (ندید تنبل اوی و بدید مندل اوی دگر نماید و دیگر بود بسان سراب) (رودکی. لفا اق. 322)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندمل
تصویر مندمل
آستیم (مندمل) زخم بهبود یافته جراحت به شده بهبود یافته
فرهنگ لغت هوشیار
خانک خن اسپنج ما نیشت نشیمک آوارش نشستک خانه سرای، فرودگاه بار افکن تیم فرود آمده فرو رسیده جای فرود آمدن در سفر مرحله، مسافت بین دو توقفگاه مسافران (در قدیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسل
تصویر منسل
تخمدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثمل
تصویر مثمل
زهر کشنده پناهگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدمل
تصویر مدمل
ریم زدای: پاک کننده ریم از زخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخمل
تصویر مخمل
نوعی از جامه پرز دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محمل
تصویر محمل
کجاوه که بر شتری بندند، بارگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجمل
تصویر مجمل
فراهم آورده و درهم کرده، کوتاه و مختصر زینت دهنده و آراینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منزل
تصویر منزل
خانه، فرودگاه، گامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منقل
تصویر منقل
آتشدان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منال
تصویر منال
یافتن
فرهنگ واژه فارسی سره