جدول جو
جدول جو

معنی منخل

منخل
الک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، موبیز، چاولی، غرویزن، غربال، پریزن، غربیل، تنک بیز، پرویزن، پرویز، گربال، پریز، تنگ بیز، آردبیز
تصویری از منخل
تصویر منخل
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با منخل

منخل

منخل
شاعری است. و منه لاافعله حتی یؤب المنخل. (منتهی الارب). نام شاعری و منه المثل: لاافعله حتی یؤب المنخل، ای ابداًلانه ذهب و لم یرجع و صار مفقودالاثر. (ناظم الاطباء). شاعری از ’یشکر’ است و منه المثل: لاافعله حتی یؤوب المنخل، این کار را نمی کنم تا منخل بازگردد یعنی هرگز. گویند: نعمان، منخل را به زندان کرد و پس از آن خبر وی به کسی نرسید و بدان جهت به وی مثل زدند. (از اقرب الموارد). رجوع به المعرب جوالیقی ص 127 و البیان والتبیین ج 3 ص 207 و عیون الاخبار ج 3 ص 9 و 12 شود
لغت نامه دهخدا

منخل

منخل
آردبیز. ج، مناخل. (مهذب الاسماء). پرویزن. ج، مناخل. (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پرویزن و غربال. (غیاث) (آنندراج). آنچه بدان چیزی را غربال کنند. این کلمه از وزنهای نادر است که به ضم وارد شده و وزن قیاسی به کسراست زیرا اسم آلت است. (از اقرب الموارد) : خردۀ کافور به منخل سحاب بر اموات عالم فروبیخت. (سندبادنامه ص 123). خاکستر جبۀ او را به منخل بیخت و زر از آنجا استخراج کرد. (ترجمه محاسن اصفهان).
- منخل شعر، الک مویی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا