جدول جو
جدول جو

معنی منقص - جستجوی لغت در جدول جو

منقص
(مُ نَقْ قِ)
ناقص کننده. مقابل مکمل: مجرد نسب، علت بزرگی و پادشاهی نیست والا حسب ذاتی وجوداً و عدماً مکمل ومنقص آن نتواند بود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 162)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منقا
تصویر منقا
پاک شده، برگزیده، پاکیزه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منغص
تصویر منغص
مکدر، تیره، ناگوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقح
تصویر منقح
ویژگی کلام پاکیزه، کلام اصلاح شده و پاکیزه شده از عیب و نقص، پاک شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناقص
تصویر مناقص
منقصت ها، کمی و کاستی ها، جمع واژۀ منقصت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقصت
تصویر منقصت
کمی و کاستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقل
تصویر منقل
ظرفی که در آن آتش درست می کنند، آتشدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقوص
تصویر منقوص
کم شده، هرچه که در آن نقصان واقع شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انقص
تصویر انقص
ناقص تر، عیب ناک تر، کم تر، ناقص ترین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقش
تصویر منقش
دارای نقش و نگار، رنگ آمیزی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقذ
تصویر منقذ
رهاننده، نجات دهنده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ قَ صَ)
نقصان و عیب. (غیاث). کمی و نقصان و زیان و خسارت و عیب و خطا. (ناظم الاطباء). منقصه. نقص. نقیصه. کمی. کاستی. ج، مناقص. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
چون منقصت سرو و قمر جویی برخیز
چون مفسدت لاله و گل خواهی بنشین.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 426).
خاصه پادشاه را که در ایشان عیبی بزرگ و منقصتی شنیع باشد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 152). چه اگر تو بر او غالب آیی شرفی نیفزاید و اگر مغلوب شوی وصمتی بزرگ و منقصتی تمام نشیند. (مرزبان نامه ایضاً ص 163).
در کسب علم کوش که کلب از معلمی
آیدبرون ز منقصت سایر کلاب.
جامی.
چنین که مهبط خیر و کمال شد دل من
چه منقصت رسد از طعن اهل شور و شرم.
جامی.
کمال صفات جلالش از منقصت نهایت معرا. (حبیب السیر ج 1 چ خیام ص 1). رجوع به منقصه شود، تقصیر و قصور و درماندگی. (ناظم الاطباء) : از سر منقصت و مسکنت پیش ایشان تذلل نماید. (مصباح الهدایه چ همایی ص 355)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ صِ)
مندفعشونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). دفعشده. (ناظم الاطباء) ، شکسته، واگذارشده. و ترک کرده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ صِ)
بریده شونده. بریده شده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به انقصال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ صِ)
شکسته شونده. (آنندراج) (از اقرب الموارد). شکسته شده و جداشده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انقصام شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ صَ)
عیب. (مهذب الأسماء). کمی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نقص. ج، مناقص. (اقرب الموارد). رجوع به مدخل بعد و منقصت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ صَ / صِ)
منقصه. منقصت. نقص. عیب. کاستی:
اخلاص و صدق و منقبه داریم و خود نداشت
غدر و نفاق و منقصه تا خاندان ماست.
خاقانی.
رجوع به منقصه و منقصت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منقش
تصویر منقش
مویکند مو چینه زموده نگاشته نقاشی شده نقش و نگار گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
پناهجای، گریز گاه، جنبیدن، باز پس شدن، درنگ کردن، گریز گریختن، گریز: (شک نیست که طریق خلاص و مناص از خصمان بی محابا ما را همین است که بداغ بندگی تو موسوم شویم) (مرزبان نامه. 1317 ص 173)
فرهنگ لغت هوشیار
دیوار افتنده، مرغ فرود آینده، ستاره فرو میرنده ستاره انداخته نیزک (شهاب) بازی که از هوا بر شکار فرود آید، سواری که بر دشمن هجوم آورد، دیوار افتاده یا دیواری که نزدیک افتادن باشد، ستاره از هوا فرود آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقط
تصویر منقط
دیلدار، پنده دار ،نقطه دار، منقوط: (... کلاه زر کشیده در سر کشیده و قزاگند منقط مکوکب پوشیده) (مرزبان نامه. 1317 ص 299)
فرهنگ لغت هوشیار
راه کوهستانی، موزه، انگشتدان آتشدان کلک زنبر زنبه آلتی است که در آن آتش افروزند آتشدان. توضیح این معنی خصوص فارسی است و در عربی بمعنی راه در کوه راه کوتاه و کفش کهنه است
فرهنگ لغت هوشیار
آکیده، کاهیده کم کرده شده آنچه در وی نقصان واقع شود، نقص آن است که از مفاعلین معصوب نون بیندازی مفاعیل بماند بضم لام و مفاعیل چون از مفاعلتن منشعب باشد آنرا منقوص خوانند (المعجم. مد. چا 61: 1)، کلمه ای که آخر آن یاء باشد مانند قاضی و صافی
فرهنگ لغت هوشیار
منقا در فارسی: پاک کرده، مغز کرده چون بادام، دمکنده چون مویز، بیدانه انگور بیدانه پاک کرده شده، آنچه که مغز آنرا بیرون آورده باشند، انگوری که دانه های آنرا بیرون آورده باشند (تحفه حکیم مومن در ماده: زبیب) : (کشمش بیفکندند در مالن و منقی بر گرفتند) (چهار مقاله. 51) یا انگور منقی، نوعی انگور که حبه هایش شبیه انگور ریش بابا ولی کشیدگیش از آن بیشتر و نیز درشت تر است. باین ترتیب میتوان گفت که حبه های این انگور درشت ترین حبه ها در بین انواع انگور است و خوشه اش نیز از انگورهای دیگر طویلتر و فاصله بین حبه ها نیز بیشتر است. هسته هایش نسبه درشت است و در اطراف بروجرد و اصفهان فراوان میباشد. یا مویز منقی. مویزی که دانه اش را بیرون آورده و پاک کرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتقص
تصویر منتقص
کم کننده، کم شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقصت
تصویر منقصت
کمی کاستی، عیب، جمع مناقص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناقص
تصویر مناقص
جمع منقصه، کاستی ها جمع منقصت
فرهنگ لغت هوشیار
بر ساخته از تازی دامی شکارگر (اسم ب صفت) صید کننده صیاد (مرغ آهو) : (آینه خالص نگشت او مخلص است مرغ را نگرفته است او مقنص است) (مثنوی. نیک. 318: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرقص
تصویر مرقص
برجهاننده
فرهنگ لغت هوشیار
منقصت در فارسی: نارسایی آهوک آک، کمی کمبود کمی کاستی، عیب، جمع مناقص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقص
تصویر تنقص
نقص کردن کسیرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقص
تصویر انقص
ناقص تر، نا تمام تر، کوتاهتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقصت
تصویر منقصت
((مَ قَ صَ))
کمی، کاستی، عیب، جمع مناقص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منقل
تصویر منقل
آتشدان
فرهنگ واژه فارسی سره
عیب، عیبناکی، کمی، کاستی، نقص، نقصان
فرهنگ واژه مترادف متضاد