جدول جو
جدول جو

معنی منفل - جستجوی لغت در جدول جو

منفل
(مُ فَل ل)
سیف منفل، شمشیر رخنه دار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
منفل
(مُ فِ)
غنیمت دهنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تبرگیرنده جهت بریدن قتاد، شتر را. (آنندراج). آنکه تبر می گیرد تا درخت قتاد برای شتران ببرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انفال شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منفذ
تصویر منفذ
محل نفوذ، راه، محل گذشتن، پنجره، سوراخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منزل
تصویر منزل
فرود آمده، فرو فرستاده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منخل
تصویر منخل
الک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، موبیز، چاولی، غرویزن، غربال، پریزن، غربیل، تنک بیز، پرویزن، پرویز، گربال، پریز، تنگ بیز، آردبیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منبل
تصویر منبل
تنبل، بیکار
نوعی داروی گیاهی که بر زخم و جراحت می گذارند، برای مثال گفت پالانش فرو نه پیش پیش / داروی منبل بنه بر پشت ریش (مولوی - ۲۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منحل
تصویر منحل
حل شده، بازشده، گشوده شده، برچیده شده، از بین رفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منفق
تصویر منفق
انفاق کننده، نفقه دهنده، خرج کننده، دهندۀ مال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محفل
تصویر محفل
جای جمع شدن گروهی خاص، انجمن، مجلس
تعدادی از افراد یا اشیا، دسته، گروه، حلقه، جرگه، نرگ، جرگ، نرگه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منفصل
تصویر منفصل
جداشده، بریده شده، قطعه قطعه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منال
تصویر منال
مال و دارایی، ثروت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منفا
تصویر منفا
محل تبعید، تبعیدگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغفل
تصویر مغفل
نادان، کم هوش، کندذهن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منفک
تصویر منفک
بازشده، جداشده، رهاشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منزل
تصویر منزل
جای فرود آمدن، خانه، سرای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
اثرپذیرفته، شرمنده، شرمسار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ فَ لِ)
شکافته و پاره گردنده. (آنندراج). شکافته شده و پاره پاره گردیده. (ناظم الاطباء). دریده. چاک خورده، طلوع کرده. دمیده: غنچۀ امانی منفتق، صبح آمال منفلق. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 28)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ لِ)
آزادکرده شده و رهاکرده شده. (ناظم الاطباء). رجوع به انفلات شود
لغت نامه دهخدا
باز گشوده، بر چیده حل شونده (مانند شکر در آب)، گشوده شونده، تعطیل شونده برچیده شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقفل
تصویر مقفل
از ریشه پارسی کوپله دار بسته شده کلون شده قفل شده، بسته شده
فرهنگ لغت هوشیار
یافته گاه، سود خیز، درآمد جای یافتن چیزی، محلی که از آن سود و حاصلی بدست آید مانند مزرعه و دکان، در آمد املاک و اراضی و شغل و منصب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منبل
تصویر منبل
بی اعتقاد نا معتقد منکر: (شرع ورزی نیاید از منبل حقگزاری نیاید از کاهل) (سنائی. رشیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منخل
تصویر منخل
پرویزن گربال غربال پرویزن، جمع مناخل
فرهنگ لغت هوشیار
رباینده، نره درشت، دستار دستمال، شال گردن موزه کفش، دار بوی پارسی تازی گشته مندل پر هونی که افسونگران بر زمین کشند در تازی ضرب المندل آمده دایره ای که معزمان بر دور خود کشند و در میان آن نشینند و دعا و عزیمت خوانند: (ندید تنبل اوی و بدید مندل اوی دگر نماید و دیگر بود بسان سراب) (رودکی. لفا اق. 322)
فرهنگ لغت هوشیار
خانک خن اسپنج ما نیشت نشیمک آوارش نشستک خانه سرای، فرودگاه بار افکن تیم فرود آمده فرو رسیده جای فرود آمدن در سفر مرحله، مسافت بین دو توقفگاه مسافران (در قدیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسل
تصویر منسل
تخمدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطفل
تصویر مطفل
بچه دار: جانوران، بچه کش: چون سرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغفل
تصویر مغفل
نادان، کند ذهن، غافل
فرهنگ لغت هوشیار
گسترده دامن گسترده دامن دراز کرده، ترفیل زیادت کردن سببی است بروتد مستفعلن تا مستفعلاتن شود و آنرا مرفل خوانند یعنی دامن دراز کرده وبا خبن مفاعلاتن شود و با طی مفتعلاتن شود و ترفیل در اشعار عرب خوش آیندتر بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محفل
تصویر محفل
جای فراهم آمدن مردمان، انجمن گاه مردمان، اهل مجلس، بزم آرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منزل
تصویر منزل
خانه، فرودگاه، گامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منفک
تصویر منفک
جدا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
کنش پذیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منفصل
تصویر منفصل
نا پیوسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منال
تصویر منال
یافتن
فرهنگ واژه فارسی سره