از پرده برون افتاده. پرده دریده. رسوا. مفتضح: مخدرات ضمیر از تو منفضح گشتند از آن، بریده زبان و سیاه رخساری. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ بحرالعلومی ص 342)
از پرده برون افتاده. پرده دریده. رسوا. مفتضح: مخدرات ضمیر از تو منفضح گشتند از آن، بریده زبان و سیاه رخساری. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ بحرالعلومی ص 342)
آنکه در کار بی فایده و نامقصود درآید و در هر امر پیش گردد و دخل نماید. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه کار بی فایده کند و آنکه در هر چیزی که پیش آید دخالت کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
آنکه در کار بی فایده و نامقصود درآید و در هر امر پیش گردد و دخل نماید. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه کار بی فایده کند و آنکه در هر چیزی که پیش آید دخالت کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
بادبیزن و هرچه به وی افشانده شود. (منتهی الارب). بادبیزن و هرچه بدان چیزی را برافشانند و بر باد دهند. (ناظم الاطباء). منسف، منفاض. (اقرب الموارد). رجوع به منفاض معنی دوم شود
بادبیزن و هرچه به وی افشانده شود. (منتهی الارب). بادبیزن و هرچه بدان چیزی را برافشانند و بر باد دهند. (ناظم الاطباء). مِنسَف، منفاض. (اقرب الموارد). رجوع به منفاض معنی دوم شود
آب بر شرمگاه پاشنده بعد وضو. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه پس از وضو آب بر شرمگاه می پاشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اشک روان. (ناظم الاطباء). رجوع به انتضاح شود
آب بر شرمگاه پاشنده بعد وضو. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه پس از وضو آب بر شرمگاه می پاشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اشک روان. (ناظم الاطباء). رجوع به انتضاح شود
گشاده شونده. (آنندراج). گشاده. (ناظم الاطباء). بازگشوده. مفتوح: ابواب عدلی که مسدود بود منفتح شد. (المضاف الی بدایعالازمان ص 29). رجوع به انفتاح شود. - منفتح شدن، باز شدن. مفتوح شدن. گشوده گردیدن: بادی که غنچۀ دل از او منفتح شود از دامن شمایل خلقت دمیده باد. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ بحرالعلومی ص 313). - منفتح گردیدن، منفتح شدن: تا نخست دل مؤمن به نور یقین منشرح و منفسح نشود چشم بصیرتش به مشاهده و معاینۀ حسن تدبیر الهی منفتح نگردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 400). رجوع به ترکیب قبل شود
گشاده شونده. (آنندراج). گشاده. (ناظم الاطباء). بازگشوده. مفتوح: ابواب عدلی که مسدود بود منفتح شد. (المضاف الی بدایعالازمان ص 29). رجوع به انفتاح شود. - منفتح شدن، باز شدن. مفتوح شدن. گشوده گردیدن: بادی که غنچۀ دل از او منفتح شود از دامن شمایل خلقت دمیده باد. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ بحرالعلومی ص 313). - منفتح گردیدن، منفتح شدن: تا نخست دل مؤمن به نور یقین منشرح و منفسح نشود چشم بصیرتش به مشاهده و معاینۀ حسن تدبیر الهی منفتح نگردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 400). رجوع به ترکیب قبل شود
آنکه بن مویهای وی خوی می کند بدون آنکه روان گردد، افق پیداشده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جراحت روان گشته. (ناظم الاطباء). جراحت گشاده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ناف فراخ شده، کار سست شده، روان شده هرآنچه در دول باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انفضاج شود
آنکه بن مویهای وی خوی می کند بدون آنکه روان گردد، افق پیداشده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جراحت روان گشته. (ناظم الاطباء). جراحت گشاده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ناف فراخ شده، کار سست شده، روان شده هرآنچه در دول باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انفضاج شود