جدول جو
جدول جو

معنی منفضح - جستجوی لغت در جدول جو

منفضح(مُفَ ضِ)
از پرده برون افتاده. پرده دریده. رسوا. مفتضح:
مخدرات ضمیر از تو منفضح گشتند
از آن، بریده زبان و سیاه رخساری.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ بحرالعلومی ص 342)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منفسح
تصویر منفسح
گشوده، وسیع، گشاده دل، شاد و خرم
فرهنگ فارسی عمید
(مِ فَ)
آنکه در کار بی فایده و نامقصود درآید و در هر امر پیش گردد و دخل نماید. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه کار بی فایده کند و آنکه در هر چیزی که پیش آید دخالت کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
قوم درویش گردیده و ستورمرده و بی توشه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گروه درویش شده. (ناظم الاطباء). رجوع به انفاض شود
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ)
بادبیزن و هرچه به وی افشانده شود. (منتهی الارب). بادبیزن و هرچه بدان چیزی را برافشانند و بر باد دهند. (ناظم الاطباء). منسف، منفاض. (اقرب الموارد). رجوع به منفاض معنی دوم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضِ)
آب بر شرمگاه پاشنده بعد وضو. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه پس از وضو آب بر شرمگاه می پاشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اشک روان. (ناظم الاطباء). رجوع به انتضاح شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ضِ)
جمع واژۀ منضحه. (اقرب الموارد). رجوع به منضحه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ تِ)
گشاده شونده. (آنندراج). گشاده. (ناظم الاطباء). بازگشوده. مفتوح: ابواب عدلی که مسدود بود منفتح شد. (المضاف الی بدایعالازمان ص 29). رجوع به انفتاح شود.
- منفتح شدن، باز شدن. مفتوح شدن. گشوده گردیدن:
بادی که غنچۀ دل از او منفتح شود
از دامن شمایل خلقت دمیده باد.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ بحرالعلومی ص 313).
- منفتح گردیدن، منفتح شدن: تا نخست دل مؤمن به نور یقین منشرح و منفسح نشود چشم بصیرتش به مشاهده و معاینۀ حسن تدبیر الهی منفتح نگردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 400). رجوع به ترکیب قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ سِ)
بنفسج. بنفشه. (دزی ج 2 ص 619). رجوع به بنفسج و بنفشه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ سِ)
مکان منفسح، جای گشاده. (ناظم الاطباء). گشاد. وسیع. فسیح: عرصۀ اومید منفسح است. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 288).
- منفسح گردانیدن، گشاد کردن. وسیع کردن: مجال سوار و پیاده منفسح گردانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 250).
، شادمان و خرم و گشاده دل. (ناظم الاطباء) : تا نخست دل مؤمن به نور یقین منشرح و منفسح نشود... (مصباح الهدایه چ همایی ص 400). رجوع به انفساح شود، مراح منفسح، مراح بسیارستور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ ضِ)
آنکه بن مویهای وی خوی می کند بدون آنکه روان گردد، افق پیداشده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جراحت روان گشته. (ناظم الاطباء). جراحت گشاده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ناف فراخ شده، کار سست شده، روان شده هرآنچه در دول باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انفضاج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ ضِ)
جراحت گشاده و فراخ. (آنندراج). گشاده و فراخ شده از جراحت و جز آن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دلو آب ریزان. (آنندراج). دلو آب ریخته شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سخت گرینده، کوهان شتر شکسته شده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انفضاخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَضْ ضِ)
رسواکننده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفضح
تصویر مفضح
رسوا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفسح
تصویر منفسح
گشاد گشاده: (مکانی منفسح { شاد خرم گشاده دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفسح
تصویر منفسح
((مُ فَ س))
شاد، خرم، گشاده دل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منفسح
تصویر منفسح
((مُ فَ سَ))
گشاد، گشاده
فرهنگ فارسی معین