جدول جو
جدول جو

معنی منفتح

منفتح
(مُ فَ تِ)
گشاده شونده. (آنندراج). گشاده. (ناظم الاطباء). بازگشوده. مفتوح: ابواب عدلی که مسدود بود منفتح شد. (المضاف الی بدایعالازمان ص 29). رجوع به انفتاح شود.
- منفتح شدن، باز شدن. مفتوح شدن. گشوده گردیدن:
بادی که غنچۀ دل از او منفتح شود
از دامن شمایل خلقت دمیده باد.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ بحرالعلومی ص 313).
- منفتح گردیدن، منفتح شدن: تا نخست دل مؤمن به نور یقین منشرح و منفسح نشود چشم بصیرتش به مشاهده و معاینۀ حسن تدبیر الهی منفتح نگردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 400). رجوع به ترکیب قبل شود
لغت نامه دهخدا