منفرجه. تأنیث منفرج. رجوع به منفرج شود. - زاویۀ منفرجه، زاویه ای که بزرگتر از زاویۀ قائمه باشد. (ناظم الاطباء). فرهنگستان ایران ’گوشۀ باز’ را به جای این کلمه انتخاب کرده است. رجوع به زاویه و ترکیبهای آن شود
منفرجه. تأنیث منفرج. رجوع به منفرج شود. - زاویۀ منفرجه، زاویه ای که بزرگتر از زاویۀ قائمه باشد. (ناظم الاطباء). فرهنگستان ایران ’گوشۀ باز’ را به جای این کلمه انتخاب کرده است. رجوع به زاویه و ترکیبهای آن شود
تأنیث متفرق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جداگانه. پراکنده: و قال یا بنی لاتدخلوا من باب واحد و ادخلوا من ابواب متفرقه.... (قرآن 67/12)، دسته ای از نگهبانان مخصوص سلطان عثمانی در قرارگاههای دربار قدیم تر’، که دارای وظایف (= مقرّری) و موقع خاصی بوده اند. (از دایرهالمعارف اسلامی)، نیزه دار و کماندار که در سفر ملازم پادشاه می باشند، اسب یدک، متفرقه. از هم پاشیده، پراکنده. جدا. گوناگون. مختلف. (ناظم الاطباء)، در تداول امروز، اشخاص بیگانه. اشخاص غیر مربوطبه جا و یا دستگاهی: ورود افراد متفرقه ممنوع است
تأنیث متفرق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جداگانه. پراکنده: و قال یا بنی لاتدخلوا من باب واحد و ادخلوا من ابواب متفرقه.... (قرآن 67/12)، دسته ای از نگهبانان مخصوص سلطان عثمانی در قرارگاههای دربار قدیم تر’، که دارای وظایف (= مقرّری) و موقع خاصی بوده اند. (از دایرهالمعارف اسلامی)، نیزه دار و کماندار که در سفر ملازم پادشاه می باشند، اسب یدک، متفرقه. از هم پاشیده، پراکنده. جدا. گوناگون. مختلف. (ناظم الاطباء)، در تداول امروز، اشخاص بیگانه. اشخاص غیر مربوطبه جا و یا دستگاهی: ورود افراد متفرقه ممنوع است
دارای فرجه و گشاده. (ناظم الاطباء). باز. گشاد. گشاده. گشوده. (یادداشت مرحوم دهخدا). - زاویۀ منفرج، زاویۀ منفرجه. (ناظم الاطباء). رجوع به منفرجه شود. - مثلث منفرج الزاویه، مثلثی که یکی از زوایای آن بیش از نود درجه باشد. ، رخنه و شکاف دار. (آنندراج). شکاف دار و رخنه دار. (ناظم الاطباء). شکافته. و گاه گاه منفرج و منقشع می گردد و به طریق وجد دل از لمعان آن نور ذوق می یابد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 75) ، دور و علیحده و جدا، دارای راحت و آسایش و خشنود و کامران و رسته از اندوه و غم. (ناظم الاطباء). رجوع به انفراج شود
دارای فرجه و گشاده. (ناظم الاطباء). باز. گشاد. گشاده. گشوده. (یادداشت مرحوم دهخدا). - زاویۀ منفرج، زاویۀ منفرجه. (ناظم الاطباء). رجوع به منفرجه شود. - مثلث منفرج الزاویه، مثلثی که یکی از زوایای آن بیش از نود درجه باشد. ، رخنه و شکاف دار. (آنندراج). شکاف دار و رخنه دار. (ناظم الاطباء). شکافته. و گاه گاه منفرج و منقشع می گردد و به طریق وجد دل از لمعان آن نور ذوق می یابد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 75) ، دور و علیحده و جدا، دارای راحت و آسایش و خشنود و کامران و رسته از اندوه و غم. (ناظم الاطباء). رجوع به انفراج شود
منفصله در فارسی مونث منفصل: گسلیده مونث منفصل، جمع منفصلات. یا قضیه منفصله. قضیه ایست که حکم در آن بانفصال باشد مانند: (این عدد یا زوج است یا فرد {که اگر زوج باشد فرد نیست و بالعکس (دستورج 3 ص 344) و آن شامل انواع است
منفصله در فارسی مونث منفصل: گسلیده مونث منفصل، جمع منفصلات. یا قضیه منفصله. قضیه ایست که حکم در آن بانفصال باشد مانند: (این عدد یا زوج است یا فرد {که اگر زوج باشد فرد نیست و بالعکس (دستورج 3 ص 344) و آن شامل انواع است
منافرت در فارسی: تبار نازی تبار ستیزی ستیز در تبار و نژاد داوری کردن با هم در حسب و نسب افتخارکردن، داوری در حسب و نسب: (اکنون چون میخواهی ساخته باش این مناظره و منافره رالله) (مرزبان نامه. . 1317 ص 97)
منافرت در فارسی: تبار نازی تبار ستیزی ستیز در تبار و نژاد داوری کردن با هم در حسب و نسب افتخارکردن، داوری در حسب و نسب: (اکنون چون میخواهی ساخته باش این مناظره و منافره رالله) (مرزبان نامه. . 1317 ص 97)
متفرقه در فارسی مونث متفرق: پراگنده پراشیده ولاو بشپول، گوناگون، بیگانه نا آشنا مونث متفرق جمع متفرقات، اشخاص و اشیا متخلف: یعنی اهل بازار و روستا و متفرقه، گروهی از نگهبانان سلطنتی، اشخاص بیگانه: ورود اشخاص متفرقه ممنوع است
متفرقه در فارسی مونث متفرق: پراگنده پراشیده ولاو بشپول، گوناگون، بیگانه نا آشنا مونث متفرق جمع متفرقات، اشخاص و اشیا متخلف: یعنی اهل بازار و روستا و متفرقه، گروهی از نگهبانان سلطنتی، اشخاص بیگانه: ورود اشخاص متفرقه ممنوع است