جدول جو
جدول جو

معنی متفرقه

متفرقه((مُ تَ فَ رِّ قِ))
مؤنث متفرق، جمع متفرقات، اشخاص و اشیاء مختلف، اشخاص بیگانه
تصویری از متفرقه
تصویر متفرقه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با متفرقه

متفرقه

متفرقه
متفرقه در فارسی مونث متفرق: پراگنده پراشیده ولاو بشپول، گوناگون، بیگانه نا آشنا مونث متفرق جمع متفرقات، اشخاص و اشیا متخلف: یعنی اهل بازار و روستا و متفرقه، گروهی از نگهبانان سلطنتی، اشخاص بیگانه: ورود اشخاص متفرقه ممنوع است
فرهنگ لغت هوشیار

متفرقه

متفرقه
تأنیث متفرق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جداگانه. پراکنده: و قال یا بنی لاتدخلوا من باب واحد و ادخلوا من ابواب متفرقه.... (قرآن 67/12)، دسته ای از نگهبانان مخصوص سلطان عثمانی در قرارگاههای دربار قدیم تر’، که دارای وظایف (= مقرّری) و موقع خاصی بوده اند. (از دایرهالمعارف اسلامی)، نیزه دار و کماندار که در سفر ملازم پادشاه می باشند، اسب یدک، متفرقه. از هم پاشیده، پراکنده. جدا. گوناگون. مختلف. (ناظم الاطباء)، در تداول امروز، اشخاص بیگانه. اشخاص غیر مربوطبه جا و یا دستگاهی: ورود افراد متفرقه ممنوع است
لغت نامه دهخدا

متفرعه

متفرعه
متفرعه در فارسی مونث متفرع: فرجستک ستاک مونث متفرع جمع متفرعات
متفرعه
فرهنگ لغت هوشیار

متخرقه

متخرقه
زهدان نازاینده به سبب دریدن بچه. (منتهی الارب). زهدان که به واسطۀ دریدن بچه نازاینده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

متفقره

متفقره
ارض متفقره، زمینی که دارای چاه و گودال بسیار باشد. (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا

متفرقع

متفرقع
آن که بانگ آورد از انگشتان به خمانیدن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که از انگشتان وی در خمانیدن بانگ می آید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

متفرعه

متفرعه
مؤنث متفرع. ج، مُتَفَرِّعات. رجوع به متفرع شود
لغت نامه دهخدا