جدول جو
جدول جو

معنی منعقده - جستجوی لغت در جدول جو

منعقده
(مُ عَ قِ دَ / دِ)
تأنیث منعقد. منعقده. رجوع به منقعد شود، نزد فقها یکی از انواع سوگند باشد. معقوده. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
منعقده
منعقده در فارسی مونث منعقد: بسته بسته شده مونث منعقد: (شروع در ارسال و انفاذ امتعه ممالک محروسه ایران از جانب کارگزاران دولت علیه باکسپوزیسیونهای منعقده در دول خارجه (بزمان ناصرالدین شاه) (الماثر و الاثار 128)
تصویری از منعقده
تصویر منعقده
فرهنگ لغت هوشیار
منعقده
بسته شده
تصویری از منعقده
تصویر منعقده
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مناقله
تصویر مناقله
با یکدیگر سخن گفتن، برای یکدیگر حکایت و روایت آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منعقد
تصویر منعقد
بسته شده، سفت شده، لخته شده مثلاً خون منعقد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناقضه
تصویر مناقضه
گفتن حرفی که خلاف گفتۀ اولی خود شخص باشد، خلاف گویی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناقشه
تصویر مناقشه
با هم ستیزه و گفتگو کردن، ستیزگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناقصه
تصویر مناقصه
با هم رقابت کردن در کم کردن قیمت چیزی، کم کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ فَ دَ / دِ)
زر و یا سیم گداخته. (ناظم الاطباء). و رجوع به انفغده شود، زیورشمشیر بازکردن در خشکسالی و درویشی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زیور شمشیر بازکردن یعنی فروختن در خشکسالی و درویشی. (آنندراج). کندن و بازکردن زیور شمشیر در قحط یا در هنگام درویشی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
با کسی به استقصا کاری کردن. (تاج المصادر بیهقی). مناقشه نمودن در کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ دَ)
خزف ریزه که بدان چهارمغز خراشند. (منتهی الارب) (آنندراج). خزف پاره ای که بدان پوست گردو خراشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ قِ)
بسته شونده. (غیاث) (آنندراج). بسته شده و بسته و بند کرده و گره زده و بسته شده. (ناظم الاطباء).
- منعقداللسان، بسته زبان. (ناظم الاطباء).
، معاهده و شرط بسته شده و انجام پذیرفته. (ناظم الاطباء). نهاده (عهد، پیمان، قرارداد). (یادداشت مرحوم دهخدا).
- منعقد شدن، بسته شدن و انجام پذیرفتن. انقعاد یافتن.
- منعقد کردن، بستن و انجام دادن (پیمان، قرارداد).
، برپاشده. برگزارشده.
- منعقد شدن، برپا شدن.
- منعقد کردن ماتم یا جشنی، برپا کردن آن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
، زناشویی شده. (ناظم الاطباء) ، سفت شده. از حالت مایع به حالت جامد درآمده. جامدشده: آب منعقدی که به تأثیر شعاع آفتاب، رنگ آتش گیرد. (لباب الالباب چ نفیسی ص 3).
لفظش چو لعل منجمد از خندۀ هوا
خطش چو در منعقداز گریۀ غمام.
فرید کافی (از لباب الالباب چ نفیسی ص 110).
- منعقد شدن، بسته شدن. به حالت جامد درآمدن.
- منعقد کردن، سفت کردن. به حالت جامد درآوردن.
- منعقد گردیدن، به حالت جامد درآمدن. منجمد شدن. سفت شدن:
ز باد سرد کجا آب منعقد گردد
به لطف طبعش اگر آب را درآغاری.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 340).
- منعقد گشتن، منعقد گردیدن:
وز پی آرایش بزم تو اندر کان خویش
منعقد گشتند سیم و نقره و زر عیار.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 255).
خونی از جوش منعقدگشته
پرنیانی به خون درآغشته.
نظامی.
رجوع به ترکیب قبل شود.
، ابر فراهم آمده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَقْ قَ دَ)
خیوط معقده، رشتۀ گره بسته. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). نخهای بسیار گره. (از اقرب الموارد) ، یمین معقده، سوگند که بر فعل مستقبل کرده باشند و بر حانث آن کفاره است وفاقاً. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مناقضت در فارسی: نا ساز گروی، نا ساز گویی مخالفت کردن سخن بر خلاف یکدیگر گفتن، خلاف گویی
فرهنگ لغت هوشیار
کم کردن، چیزی را بکمترین قیمت خریدن مقابل مزایده، جمع مناقصات. مناقصه در فارسی: ارزانخرید
فرهنگ لغت هوشیار
مناقشه و مناقشت در فارسی: خویسه هم آوای هریسه مجادله کردن ستیزه کردن، سختگیری کردن بر کسی (مخصوصا در محاسبه)، مجادله ستیزه، سختگیری، جمع مناقشات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناجده
تصویر مناجده
یاریگری، رزمجویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتقله
تصویر منتقله
مونث منتقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتقده
تصویر معتقده
مونث معتقد، جمع معتقدات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منعکسه
تصویر منعکسه
مونث منعکس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منعطفه
تصویر منعطفه
مونث منعطف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناقله
تصویر مناقله
مناقلت در فارسی: همسخنی هم پیالگی با یکدیگر سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعبده
تصویر متعبده
مونث متعبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاقده
تصویر معاقده
معاقده و معاقدت در فارسی: پیمان بستن
فرهنگ لغت هوشیار
معقوده در فارسی مونث معقود و پا بر جا همیشگی زن همیشگی مونث معقود: بسته شده، محکم گردیده، زوجه کسی بنکاح دایمی جمع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسعوده
تصویر مسعوده
مونث مسعود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعدده
تصویر متعدده
مونث متعدد طرق متعدده کتب متعدده
فرهنگ لغت هوشیار
برپا شده، آنیسه زفت سفت، بسته: چون پیمان بسته شونده بسته (عهد و پیمان و غیره)، مایع سفت شده، بر پا شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منعقد
تصویر منعقد
((مُ عَ قِ))
بسته شده، برقرار شده، سفت شده، بسته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناقله
تصویر مناقله
((مُ قَ لَ یا قِ لِ))
به سرعت اسب تاختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناقضه
تصویر مناقضه
((مُ قَ ضَ یا ض))
مخالفت کردن، سخن برخلاف یکدیگر گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناقصه
تصویر مناقصه
((مُ قَ صَ یا ق ص))
کم کردن، با هم رقابت کردن در کم کردن قیمت چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناقشه
تصویر مناقشه
((مُ قَ شَ یا ق ش))
ستیزگی، خصومت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناقصه
تصویر مناقصه
ارزان خرید
فرهنگ واژه فارسی سره
برپا، برقرار، دایر، بسته، مجری، دلمه، منجمد
فرهنگ واژه مترادف متضاد