رخنه دار و شکسته از آوند و شمشیر و جز آن. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب). ثلمه دار. رخنه شده. شکافته. رخنه یافته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به انثلام شود. - منثلم شدن، رخنه دار شدن. شکافته شدن. شکسته شدن: دیگر باره عرش مملکت منثلم شد و قواعد سلطنت منهدم. (بدایعالازمان). - منثلم گردیدن، منثلم شدن: مگر ندانی که رکن دولت منهدم و حد مملکت منثلم گردید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 43). رجوع به ترکیب منثلم شدن شود. - منثلم گشتن، منثلم گردیدن: بلارک هندی به برگ هندبا، منثلم گشته، بنای سنمار به لگدکوب بوتیمار منهدم شده. (نفثهالمصدور چ یزدگردی ص 73). رجوع به ترکیب قبل شود
رخنه دار و شکسته از آوند و شمشیر و جز آن. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب). ثلمه دار. رخنه شده. شکافته. رخنه یافته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به انثلام شود. - منثلم شدن، رخنه دار شدن. شکافته شدن. شکسته شدن: دیگر باره عرش مملکت منثلم شد و قواعد سلطنت منهدم. (بدایعالازمان). - منثلم گردیدن، منثلم شدن: مگر ندانی که رکن دولت منهدم و حد مملکت منثلم گردید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 43). رجوع به ترکیب منثلم شدن شود. - منثلم گشتن، منثلم گردیدن: بلارک هندی به برگ هندبا، منثلم گشته، بنای سنمار به لگدکوب بوتیمار منهدم شده. (نفثهالمصدور چ یزدگردی ص 73). رجوع به ترکیب قبل شود
دادخواه. (غیاث). دادخواهنده. (آنندراج). شکایت کننده از ظلم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دادخواه و شکایت کننده از ظلم و ستم و درخواست نماینده رفع ظلم و ستم را. (ناظم الاطباء) : فرمود تا پیل و مهد را بداشتند و خواجه احمد حسن و خواجه بونصر مشکان نزدیک پیل بودند... و سخن متظلمان بشنیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 282). متظلم پیش امیر آمد و بنالید. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 457). گفت آن متظلم که خروش می کند بیار. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 458). و متظلم را هزار درم دیگر بداد و درخت خرمای از وی بخرید. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 459). عواطف او شمل رحمت بر اکناف متظلمان کشیده است. (سندبادنامه ص 9). و در موقف متظلمان و موضع مظلومان بایستاد. (سندبادنامه ص 73). - متظلم بودن، دادخواهی کردن. (ناظم الاطباء). - متظلم شدن، درخواست رفع ظلم و ستم نمودن. (ناظم الاطباء). ، ظلم کننده، تاریک شده و تاریک. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تظلم شود
دادخواه. (غیاث). دادخواهنده. (آنندراج). شکایت کننده از ظلم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دادخواه و شکایت کننده از ظلم و ستم و درخواست نماینده رفع ظلم و ستم را. (ناظم الاطباء) : فرمود تا پیل و مهد را بداشتند و خواجه احمد حسن و خواجه بونصر مشکان نزدیک پیل بودند... و سخن متظلمان بشنیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 282). متظلم پیش امیر آمد و بنالید. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 457). گفت آن متظلم که خروش می کند بیار. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 458). و متظلم را هزار درم دیگر بداد و درخت خرمای از وی بخرید. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 459). عواطف او شمل رحمت بر اکناف متظلمان کشیده است. (سندبادنامه ص 9). و در موقف متظلمان و موضع مظلومان بایستاد. (سندبادنامه ص 73). - متظلم بودن، دادخواهی کردن. (ناظم الاطباء). - متظلم شدن، درخواست رفع ظلم و ستم نمودن. (ناظم الاطباء). ، ظلم کننده، تاریک شده و تاریک. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تظلم شود
ویراستک رایناک، پشت هم پیاپی، در رشته گوهر به رشته کشیده بسغده کسی که کار ها را سامان دهد و آماده سازد. ماهی، سوسمار ویراستگاه نظم داده مرتب، جواهر برشته کشیده، پشت سر هم پیاپی. محل نظم، جمع مناظم
ویراستک رایناک، پشت هم پیاپی، در رشته گوهر به رشته کشیده بسغده کسی که کار ها را سامان دهد و آماده سازد. ماهی، سوسمار ویراستگاه نظم داده مرتب، جواهر برشته کشیده، پشت سر هم پیاپی. محل نظم، جمع مناظم