معنی منظم منظم व्यवस्थित रूप से , नियमित , नियमित रूप से , व्यवस्थित تصویر منظم دیکشنری فارسی به هندی
منظم منظم ویراستک رایناک، پشت هم پیاپی، در رشته گوهر به رشته کشیده بسغده کسی که کار ها را سامان دهد و آماده سازد. ماهی، سوسمار ویراستگاه نظم داده مرتب، جواهر برشته کشیده، پشت سر هم پیاپی. محل نظم، جمع مناظم فرهنگ لغت هوشیار