جدول جو
جدول جو

معنی منطبق - جستجوی لغت در جدول جو

منطبق
سازگار، همساز، هم سو، برابر
تصویری از منطبق
تصویر منطبق
فرهنگ واژه فارسی سره
منطبق
برهم نهاده، برروی هم نهاده شده، مطابق، برابر
تصویری از منطبق
تصویر منطبق
فرهنگ فارسی عمید
منطبق
پسچاک بر هم نهاده برابر بر هم نهاده شونده بر روی هم نهاده، مطابق برابر
فرهنگ لغت هوشیار
منطبق
((مُ طَ بِ))
مطابق، برابر، بر روی هم نهاده شده، تطبیق یافته
تصویری از منطبق
تصویر منطبق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منطبقه
تصویر منطبقه
مونث منطبق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منطیق
تصویر منطیق
فصیح، بلیغ، سخن آور، خوش بیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منطیق
تصویر منطیق
سخنور زبان آور خوش کلام
فرهنگ لغت هوشیار
سخن گفتار، مغز سخن نطق کرده شده گفته شده، ظاهر هر سخن مقابل مفهوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منطبع
تصویر منطبع
نگاشته، چاپ شده نقش شونده نقش شده: (خسرو از غایت رعیت پروری و داد گستری که طبع او بر آن منطبع بود نخواست که جزئیات احوال رعایالله برو پوشیده بماند) (مرزبان نامه. . 1317 ص 5- 174)، چاپ شده طبع شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منصبق
تصویر منصبق
رنگین شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منطیق
تصویر منطیق
((مِ))
زبان آور، خوش کلام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منطوق
تصویر منطوق
((مَ))
نطق کرده شده، گفته شده، ظاهر هر سخن، مقابل مفهوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منطبع
تصویر منطبع
((مُ طَ بِ))
نقش شونده، نقش شده، چاپ شده، طبع شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منطوق
تصویر منطوق
ظاهر سخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منطبع
تصویر منطبع
نقش شده، چاپ شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منطق
تصویر منطق
خردورزی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مطبق
تصویر مطبق
تو در تو شده، سرپوش دار، نوعی پارچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطبق
تصویر مطبق
مطبقه، تب شدیدی که یک روز به طور مداوم ادامه دارد
فرهنگ فارسی عمید
اشکوبیده، نور دیده، پوشانیده، غژیده بر هم نشسته، سیاهچال غژنده از غژیدن، پوشاننده پوشنده غژیده، سر پوش دار کار بر، در بر گیر فرا گیر، فرو گیرنده بر روی هم نهاده (چنانکه طبق بالایی را بر روی طبق پایینی) طبقه طبقه، پوشانیده، درهم پیچیده. یا حروف مطبق. عبارتند از: ص ض ط ظ. تو در تو شده طبقه طبقه شده، دارای سرپوش، انگوری که روی داربست مو عمل نیامده باشد، نوعی پارچه. پوشاننده، اجماع کننده بر کاری، برهم نهنده. یا جنون مطبق. دیوانگیی که صاحب آن راغشی و بیخردی عارض شود. کسی که امور را بارای صایب خود حل و فصل کند مرد رسادر امر، در برگیرنده تمامت چیزی را شامل شونده، پوشنده فضا، فروگیرنده زمین (آب)
فرهنگ لغت هوشیار
جای کمربند کمر کمربند گویا چم گویاک کرویز (نطق و ادراک کلیات)، سخن گفتار سخن گفتن تکلم کردن، سخن گویی، سخن گفتار، علم بقواعد و قوانینی است که فکر را هدایت کند و از خطا مصون دارد. توضیح منطق را میتوان بمطالعه و علم حقیقت تعریف کرد زیرا که میان حقیقت و خطا امتیاز می گذارد و آن دو را مخالف یکدیگر می داند و یا از آن جهت که در منطق سعی در نشان دادن این می شود که چگونه باید انسان برای وصول بحقیقت و احتراز از خطا استدلال کند میتوان در تعریف آن گفت که منطق مطالعه و علم قوانین استدلال است. از این گذشته منطق را هنر فکر کردن نیز نامیده اند (فلیسین شاله. فلسفه علمی. ترجمه دکتر مهدوی. چا. 2 ص 23) یا منطق صوری. از قوانین عمومی حکم و استدلال بحث میکند باین معنی که صورت حکم و استدلال (صرف نظر از مواد و مواردی که بر آنها تعلق می گیرد) باید از قوانین عمومی فکر مانند قوانین توافق فکر بشر با خود و عدم تناقض تبعیت کند: چنانکه مثلا اگر این قضیه ها را قبول داشته باشیم که سقراط انسان است و انسان فانی است منطق صوری ما را بقبول این نتیجه که سقراط فانی است وا می دارد و اگر کسی با قبول داشتن آن دو مقدمه سرانجام بگوید که سقراط جاویدان است هر آینه تکذیب قول سابق خود را کرده به تناقض گویی پرداخته باشد، باین نحو در تعریف منطق صوری میتوان گفت که آن مطالعه و علم مطابقت فکر با خود و یا علم استنتاج و نتیجه است (فلیسین شاله. فلسفه علمی. ترجمه دکتر مهدوی. چا. 2 ص 25- 2 4)، یا منطق عملی (اعمالی)، قوانین خصوصیی که فکر برای یافتن حقیقت در موارد خاصی باید از آنها تبعیت کند مطالعه میشود مثلا ما در ریاضیات که افکار را بهم مربوط میسازیم و در شیمی که آزمایش می کنیم و در تاریخ که مدارک را نقادی می کنیم حقیقت را بیک وجه و طریق جستجو نمی کنیم بلکه در مورد هر یک از آنها راه و روش معینی را برای رسیدن بمنظور پیش می گیریم. از این روی غالبا منطق عملی را بمطالعه و علم مطابقت فکر با موضوعهای خود و یا علم حقیقت تعریف کرده اند (فلیسین شاله. فلسفه علمی ترجمه دکترمهدوی. چا. 2 ص 25) کمر بند منطقه: (خورشید مشتری اثر تیر منطقی جوزای دولت افسر اقبال منطقی) (عثمان مختاری. چا. همائی 514)، جمع مناطق. به نطق آورنده گویا گرداننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منطب
تصویر منطب
منطبه پالونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطبق
تصویر مطبق
((مُ بَ))
برهم نهاده، در هم پیچیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطبق
تصویر مطبق
تو در تو، طبقه طبقه، سرپوش دار شده، نوعی پارچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطبق
تصویر مطبق
((مَ طَ بِّ))
کسی که امور را با رأی صایب خود حل و فصل کند، شامل شونده، پوشنده فضا (ابر)، فرو گیرنده زمین (آب)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منطق
تصویر منطق
((مَ طِ))
استدلال عاقلانه، علمی که با به کار بستن اصول و قواعد آن می توان از فکر غلط یا استدلال نادرست پرهیز کرد، دلیل، علت، فکر درست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منطق
تصویر منطق
((مِ طَ))
کمربند، جمع مناطق
فرهنگ فارسی معین
علمی که با به کار بستن اصول و قواعد آن انسان از خطای فکر یا استدلال غلط محفوظ می ماند، روش سخن و استدلال، سخن گفتن، گفتار، سخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منطق
تصویر منطق
سخن گو، گویا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منطق
تصویر منطق
Logicalness
دیکشنری فارسی به انگلیسی