جدول جو
جدول جو

معنی منشاص - جستجوی لغت در جدول جو

منشاص
(مِ)
زنی که شوی را از فراش منع کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). زنی که اطاعت شوهر نکند و او را از فراش خود منع کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مناص
تصویر مناص
فرار، گریز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منشا
تصویر منشا
جای پیدا شدن، محل پیدایش، محل نمو و پرورش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منشار
تصویر منشار
ارّه، وسیله ای با تیغۀ نازک فلزی دندانه دار و دستۀ چوبی یا فلزی که برای بریدن چوب، فلزات و مانند آن به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
زن بسیارخنده. منفاض. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زن بسیارخنده. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زن کمیزکننده بر بستر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). زن بول کننده در بستر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
آنکه افزون می کند و پدید می آورد هرچیز بدی را. (ناظم الاطباء) : انه لمنداص بالشر، یعنی او بسیارآرندۀبدی است و درآینده در آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه پنهانی هجوم می آورد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به اندیاص شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زن بدزبان زشت گول سبک چست. (منتهی الارب) (آنندراج). زن گول و احمق و زن بدزبان سبک. (ناظم الاطباء). زن زشت و گویند زن احمق و زن بدزبان. (ازاقرب الموارد) ، مرد که پیوسته بر قوم خود ناپسندها نماید و شرارت و بدی پیدا کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، منادیص. (اقرب الموارد) ، زنی که عجز و رانهای وی کم گوشت و لاغر باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زن دراز باریک اندام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ شَءْ)
محل نشأت و گویند: مولدی و منشی ٔ فی بنی فلان. (از اقرب الموارد). زیستنگاه. جایی که مردم بدانجا نشو و نما کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : تتار را موضع اقامت و منشاء و مولد واد غیر ذی زرع است... (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 15). چون مولد و منشاء پدر او نیشابور آمده است... او را اعزازی هرچه تمامتر کرد. (لباب الالباب چ نفیسی ص 102). رجوع به منشاشود، جای پیدا شدن و جای بودن. (غیاث) (آنندراج). جایی که چیزی پدید می گردد و حاصل می شود و اصل و مبداء و سرچشمه. (ناظم الاطباء) :
چه گویم که کار همه خلق را
همه منشاء از حضرت ’من تشا’ ست.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 49).
گرچه صدرت منشاء شعر است و جای شاعران
گفتمت من نیز شعری بی تکلف ماحضر.
سنائی (ایضاً ص 159).
هر کس به کاشان که مقر عز و مطلع سعادت و منشاء سیادت اوست رسیده... داند که علو همت او در ابواب خیر... تا چه حد بوده است. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 22). شهادات صخور همه افک و زور است و منشاء اغرا و غرور. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 353). ایزد تعالی این آستان عالی را که منشاء مکارم و معالی است بر اشادت معالم هنر... متوفر دارد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 33). از جستن معایب که نفس آدمی منبع و منش آن است کشیده دارند. (مرزبان نامه ایضاً ص 123). دوم روح حیوانی که منشاء او دل است. (مرزبان نامه ایضاً ص 97).
اگر ایمنی به طاعت، امنی است خوفناک
ور خایفی ز معصیت، این منشاء رجاست.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 18).
اکثر این ظنون باطل و بی حقیقت باشد و منشاء آن جهل محض. (اخلاق ناصری). اگر طاعنی در ایشان از سر انصاف درنگردو به تحقیق و تدقیق منشاء حقد و بغض ایشان بازجوید... (مصباح الهدایه چ همایی ص 46). بدانک معدن صفات ذمیمه و منش-اء اخلاق سیئه در وجود آدمی نفس است همچنانک منبع صفات حمیده و منشاء اخلاق حسنه روح است. (مصباح الهدایه ایضاً ص 85). منشاء شکوک بیشتر آن است که کسی کار خداوند بر کار بنده قیاس کند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 28). منشاء این توحید، نور مشاهده است و منشاء توحید علمی نور مراقبه. (مصباح الهدایه ایضاً ص 21).
بادت همه روزه خوشتر از عید
کاین منشاءشادی جهان است.
وحشی.
، در عرف به معنی سبب مستعمل می شود. (غیاث) (آنندراج). سبب و باعث و محرک، برهان کلام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
اره. (دهار). اره. ج، مناشیر. (مهذب الاسماء). اره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اره که بدان چوب را قطع کنند. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد) :
تا بگوید ز لشکر کفار
زکریا بریده از منشار.
سنائی (حدیقه چ مدرس رضوی ص 422).
هم طبع او چو تیشه تراشنده
هم خوی او برنده چو منشارش.
خاقانی.
دل کهتر چون زکریا در میان درخت خشک... به منشار ناپاکی روزگار بریده شد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 292) ، چوب پنجه دار که بدان گندم و جز آن را بر باد دهند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نوعی از ماهی در دریای زنگ بس کلان جثه از سر تا دم استخوانهای سیاه بر مثال اره به قدر دو ذراع و بر سر دو شاخ طویل هر واحد به قدر ده ذراع دارد و هر گاه زیر مرکب گذرد به هر دو شاخ می شکند و تباه سازد. (منتهی الارب از عجایب المخلوقات) (آنندراج). اره ماهی. (ناظم الاطباء). رجوع به اره ماهی شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقه منشاف، شتر مادۀ گاه بی شیر و گاه شیردار. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتری که شیر داشته باشد وگاه بی شیر بود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
گوشت آهنج. (دهار) (مهذب الاسماء). آلت گوشت کشیدن از دیگ که آهنین باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). ابزاری آهنین که بدان گوشت از دیگ بیرون کشند. (ناظم الاطباء). ابزار آهنین سرکج که با آن گوشت از دیگ بیرون کشند. منشل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَءْ)
بلند و تیز از علم وسنگ تودۀ راه که هر دو علامت راه باشد. (منتهی الارب). بلند و تیز از علمها و سنگ توده ها که در راه جهت علامت نصب کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دختر بلندبالا. (ناظم الاطباء) ، انشأکرده شده. (از غیاث) (از آنندراج). نوشته شده
لغت نامه دهخدا
(مُ)
ازبیخ برکنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
منمص. آلتی که موی بدان چینند. (منتهی الارب). منقاش. (اقرب الموارد). خارچین. (زمخشری). آلتی که بدان موی چینند. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به منمص شود
لغت نامه دهخدا
اگه چنگک ابزاری آهنین که بوسیله آن گوشت از دیگ بیرون کنند چنگک، جمع مناشل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انشاص
تصویر انشاص
برکندن دور کردن از خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشاص
تصویر نشاص
ابر بلند، لشکر
فرهنگ لغت هوشیار
زاد گاه پرورشگاه گواشگاه زاده، نوشته، نامه محل پیدایش محل صدور، جای نشو و نما، اصل مبدا: (بادت همه روزه خوشتر از عید کاین منشا شادی جهانست) (وحشی. چا. امیر کبیر. 178)
فرهنگ لغت هوشیار
پناهجای، گریز گاه، جنبیدن، باز پس شدن، درنگ کردن، گریز گریختن، گریز: (شک نیست که طریق خلاص و مناص از خصمان بی محابا ما را همین است که بداغ بندگی تو موسوم شویم) (مرزبان نامه. 1317 ص 173)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفاص
تصویر منفاص
شاشو: زنی که در بستر بشاشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشار
تصویر منشار
اره، اره ماهی اره: (تا بگوید ز لشکر کفار زکریا بریده از منشار) (حدیقه. مد. 422)، چوب پنجه دار که بوسیله آن غله را بر باد دهند، اره ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشات
تصویر منشات
جمع منشا، نوشته ها، نامه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشال
تصویر منشال
((مِ))
چنگک، جمع مناشل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منشار
تصویر منشار
((مِ))
ارّه، چوب پنجه دار که به وسیله آن غله را بر باد دهند، اره ماهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناص
تصویر مناص
((مَ))
گریختن، گریزگاه، پناهگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منشاء
تصویر منشاء
جای پیدایش، اصل، مبداء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منشاء
تصویر منشاء
آغازه، سرآغاز
فرهنگ واژه فارسی سره
تحریرات، مراسلات، مکتوبات، نامه ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از منشا
تصویر منشا
Derivation, Provenience
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نام مرتعی در شیرگاه سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از منشا
تصویر منشا
derivação, procedência
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از منشا
تصویر منشا
Ableitung, Herkunft
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از منشا
تصویر منشا
pochodna, pochodzenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از منشا
تصویر منشا
производная , происхождение
دیکشنری فارسی به روسی