چیزی بیرون آینده از چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برکنده. برکنده شده. (یادداشت مرحوم دهخدا). - منسلخ شدن، برکنده شدن. خلع شدن. عاری شدن: ندانستند که همان نفس اماره است که از کسوت امارگی منسلخ شده است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 85). - منسلخ گردیدن،منسلخ شدن: در مقام فنای ارادت که سالک از حول و قوت خود منخلع شود و از اختیار خود منسلخ گردد، محکوم وقت باشد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 74). از لباس اجنبیت و بعد منسلخ گردند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 157). رجوع به ترکیب منسلخ شدن شود، پوست بازکرده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). از پوست برآمده. پوست کنده. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، ماه به آخر رسیده. (از ناظم الاطباء)
چیزی بیرون آینده از چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برکنده. برکنده شده. (یادداشت مرحوم دهخدا). - منسلخ شدن، برکنده شدن. خلع شدن. عاری شدن: ندانستند که همان نفس اماره است که از کسوت امارگی منسلخ شده است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 85). - منسلخ گردیدن،منسلخ شدن: در مقام فنای ارادت که سالک از حول و قوت خود منخلع شود و از اختیار خود منسلخ گردد، محکوم وقت باشد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 74). از لباس اجنبیت و بعد منسلخ گردند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 157). رجوع به ترکیب منسلخ شدن شود، پوست بازکرده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). از پوست برآمده. پوست کنده. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، ماه به آخر رسیده. (از ناظم الاطباء)
درآینده در چیزی و سلک شونده. (غیاث) (آنندراج). درآمده در چیزی. (از اقرب الموارد). درآینده در چیزی و سلک شونده و متصل پیوسته و افزوده شده. (ناظم الاطباء). - منسلک داشتن، در رشته کشیدن. به سلک کشیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). - منسلک شدن، به سلک کشیده شدن. در رشته کشیده شدن. (یادداشت ایضاً)
درآینده در چیزی و سلک شونده. (غیاث) (آنندراج). درآمده در چیزی. (از اقرب الموارد). درآینده در چیزی و سلک شونده و متصل پیوسته و افزوده شده. (ناظم الاطباء). - منسلک داشتن، در رشته کشیدن. به سلک کشیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). - منسلک شدن، به سلک کشیده شدن. در رشته کشیده شدن. (یادداشت ایضاً)
کاهلی و بیکاری. (برهان). کاهلی. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بی اعتقادی و انکار. (برهان) (ناظم الاطباء). بداعتقادی و منکری. (غیاث) (آنندراج) : آن چنان اصل جهل و منبلیی خیره بگزید قتل چون علیی. سنائی (حدیقهالحقیقه چ مدرس رضوی ص 258). بدرگی و منبلی و حرص و آز چون کنی پنهان به شید ای مکرساز. مولوی (مثنوی چ نیکلسن دفتر3 ص 39). رجوع به منبل شود
کاهلی و بیکاری. (برهان). کاهلی. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بی اعتقادی و انکار. (برهان) (ناظم الاطباء). بداعتقادی و منکری. (غیاث) (آنندراج) : آن چنان اصل جهل و منبلیی خیره بگزید قتل چون علیی. سنائی (حدیقهالحقیقه چ مدرس رضوی ص 258). بدرگی و منبلی و حرص و آز چون کنی پنهان به شید ای مکرساز. مولوی (مثنوی چ نیکلسن دفتر3 ص 39). رجوع به منبل شود
منسوب به منزل. مربوط به خانه و سرای و بیت: پس صناعت تدبیر منزل که آن را حکمت منزلی خوانند، نظر باشد در حال این جماعت بر وجهی که مقتضی مصلحت عموم بود. (اخلاق ناصری). حکمت عملی منشعب به سه شعبه است اول خلقی دوم منزلی سوم حکمت مدنی. (اخلاق ناصری). چنانکه در حکمت منزلی گفتیم که غرض از منزل نه مسکن بل اجتماع اهل مسکن است بر وجهی خاص اینجا نیزغرض از مدینه... (اخلاق ناصری). رجوع به منزل شود
منسوب به منزل. مربوط به خانه و سرای و بیت: پس صناعت تدبیر منزل که آن را حکمت منزلی خوانند، نظر باشد در حال این جماعت بر وجهی که مقتضی مصلحت عموم بود. (اخلاق ناصری). حکمت عملی منشعب به سه شعبه است اول خلقی دوم منزلی سوم حکمت مدنی. (اخلاق ناصری). چنانکه در حکمت منزلی گفتیم که غرض از منزل نه مسکن بل اجتماع اهل مسکن است بر وجهی خاص اینجا نیزغرض از مدینه... (اخلاق ناصری). رجوع به منزل شود
روشن و آشکارا. (غیاث) (آنندراج). هویدا و منکشف. روشن و آشکار. (از ناظم الاطباء) : به نص جلی سیجعل اﷲ بعد عسر یسراً آن غمام عماقریب منجلی گردد. (نفثهالمصدور چ یزدگری ص 73) ، آنکه از وطن خود بیرون رود. (از ناظم الاطباء). از وطن خود بیرون رونده. (غیاث) (آنندراج)
روشن و آشکارا. (غیاث) (آنندراج). هویدا و منکشف. روشن و آشکار. (از ناظم الاطباء) : به نص جلی سیجعل اﷲ بعد عسر یسراً آن غمام عماقریب منجلی گردد. (نفثهالمصدور چ یزدگری ص 73) ، آنکه از وطن خود بیرون رود. (از ناظم الاطباء). از وطن خود بیرون رونده. (غیاث) (آنندراج)
شهرستانی در عراق واقع در استان دیالی. در حدود 56000 تن سکنه و باغهای میوه دارد. مرکز آن شهر مندلی است که 8000 تن سکنه دارد. (از الاعلام المنجد) : نشان حکومت شیراز را از عقب امیرزاده رستم به عراق عرب ارسال داشت و در مندلی، آن مثال به امیرزاده رستم رسیده شاهزاده عنان عزیمت به صوب فارس انعطاف داد... اما سلطان احمد جلایر که حاکم بغداد بود چون خبر استیلای امیرزاده رستم را بر مندلی و بعضی دیگر حدود عراق عرب شنید اضطرابی عظیم به وی راه یافت. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 484 و 485)
شهرستانی در عراق واقع در استان دیالی. در حدود 56000 تن سکنه و باغهای میوه دارد. مرکز آن شهر مندلی است که 8000 تن سکنه دارد. (از الاعلام المنجد) : نشان حکومت شیراز را از عقب امیرزاده رستم به عراق عرب ارسال داشت و در مندلی، آن مثال به امیرزاده رستم رسیده شاهزاده عنان عزیمت به صوب فارس انعطاف داد... اما سلطان احمد جلایر که حاکم بغداد بود چون خبر استیلای امیرزاده رستم را بر مندلی و بعضی دیگر حدود عراق عرب شنید اضطرابی عظیم به وی راه یافت. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 484 و 485)
خورسند و بی غم. (آنندراج). دل نواخته شده و تسلی داده شده. (ناظم الاطباء) : بجهت آن که هر که را نصرت در جانب او وجود گیرد هر آینه دلش متسلی خواهد بود. (انوار سهیلی). و رجوع به تسلی شود
خورسند و بی غم. (آنندراج). دل نواخته شده و تسلی داده شده. (ناظم الاطباء) : بجهت آن که هر که را نصرت در جانب او وجود گیرد هر آینه دلش متسلی خواهد بود. (انوار سهیلی). و رجوع به تسلی شود
در رشته به رشته، در آینده، هموند داخل شونده در آینده: (نظاربن معدی کرب... که در سلک اجداد پیامبر مالله منسلک است) (تاریخ نگارستان. تهران 5)، آنکه وارد مسلکی شده، در رشته کشیده
در رشته به رشته، در آینده، هموند داخل شونده در آینده: (نظاربن معدی کرب... که در سلک اجداد پیامبر مالله منسلک است) (تاریخ نگارستان. تهران 5)، آنکه وارد مسلکی شده، در رشته کشیده