جدول جو
جدول جو

معنی منسل - جستجوی لغت در جدول جو

منسل
(مُ سِ)
ستور که هنگام پشم ریختن رسد آن را. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرغ کریزکرده، شتر پشم ریخته، جامۀ پایین افتاده. (ناظم الاطباء) ، گیاه صلیان که که شاخه ها را بیرون آورده و فروانداخته باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیشی گیرنده بر قوم. (آنندراج) (از اقرب الموارد). آنکه پیشی می گیرد دیگران را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
منسل
(مَ سَ)
به هندی زرنیخ سرخ است. (فهرست مخزن الادویه). زرنیخ سرخ. (الفاظالادویه)
لغت نامه دهخدا
منسل
(مَ سِ)
نژاد و خاندان. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
منسل
(مُ سَ)
زاده شده. (آنندراج) (از منتهی الارب). زاییده شده و متولدشده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انسال شود
لغت نامه دهخدا
منسل
تخمدان
تصویری از منسل
تصویر منسل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرسل
تصویر مرسل
فرستاده شده، فرستاده، پیغام آور، ساده، روان مثلاً نثر مرسل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منخل
تصویر منخل
الک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، موبیز، چاولی، غرویزن، غربال، پریزن، غربیل، تنک بیز، پرویزن، پرویز، گربال، پریز، تنگ بیز، آردبیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منبل
تصویر منبل
تنبل، بیکار
نوعی داروی گیاهی که بر زخم و جراحت می گذارند، برای مثال گفت پالانش فرو نه پیش پیش / داروی منبل بنه بر پشت ریش (مولوی - ۲۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منهل
تصویر منهل
جای آب خوردن در راه، چشمه ای که مردم از آن آب بخورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منحل
تصویر منحل
حل شده، بازشده، گشوده شده، برچیده شده، از بین رفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقل
تصویر منقل
ظرفی که در آن آتش درست می کنند، آتشدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منزل
تصویر منزل
فرود آمده، فرو فرستاده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منسلک
تصویر منسلک
در آینده و داخل شده در چیزی، کسی که داخل طریقه و مسلکی شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منزل
تصویر منزل
جای فرود آمدن، خانه، سرای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منسد
تصویر منسد
سد شده، بسته شده، بندآمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منال
تصویر منال
مال و دارایی، ثروت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منسی
تصویر منسی
آنچه سبب فراموشی شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرسل
تصویر مرسل
ارسال کننده، فرستنده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ سَ لِ)
غارتگر. (آنندراج) ، نیک شتاب رونده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انسلاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ لَ)
آخر ماه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ لِ)
چیزی بیرون آینده از چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برکنده. برکنده شده. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- منسلخ شدن، برکنده شدن. خلع شدن. عاری شدن: ندانستند که همان نفس اماره است که از کسوت امارگی منسلخ شده است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 85).
- منسلخ گردیدن،منسلخ شدن: در مقام فنای ارادت که سالک از حول و قوت خود منخلع شود و از اختیار خود منسلخ گردد، محکوم وقت باشد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 74). از لباس اجنبیت و بعد منسلخ گردند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 157). رجوع به ترکیب منسلخ شدن شود، پوست بازکرده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). از پوست برآمده. پوست کنده. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، ماه به آخر رسیده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ لِ)
شکافته شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ لِ)
چشم مبتلا به بیماری سلاق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ لِ)
درآینده در چیزی و سلک شونده. (غیاث) (آنندراج). درآمده در چیزی. (از اقرب الموارد). درآینده در چیزی و سلک شونده و متصل پیوسته و افزوده شده. (ناظم الاطباء).
- منسلک داشتن، در رشته کشیدن. به سلک کشیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- منسلک شدن، به سلک کشیده شدن. در رشته کشیده شدن. (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ)
غم دورشونده از کسی. (آنندراج) (از اقرب الموارد). بی اندوه و بی ترس. (ناظم الاطباء). رجوع به انسلاء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مبسل
تصویر مبسل
سرکه تباه، بد مزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنسل
تصویر عنسل
ماچه تیز رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرسل
تصویر مرسل
پیغام فرستنده و ارسال کننده فرستاده، رسول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغسل
تصویر مغسل
جای مرده شستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسک
تصویر منسک
روش نیایش جای قربانی کردن، جای عبادت، طریقه عبادت، جمع مناسک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسلک
تصویر منسلک
در رشته به رشته، در آینده، هموند داخل شونده در آینده: (نظاربن معدی کرب... که در سلک اجداد پیامبر مالله منسلک است) (تاریخ نگارستان. تهران 5)، آنکه وارد مسلکی شده، در رشته کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسلک
تصویر منسلک
((مُ سَ لِ))
داخل شونده، درآینده، آنکه وارد مسلکی شده، در رشته کشیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منزل
تصویر منزل
خانه، فرودگاه، گامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منقل
تصویر منقل
آتشدان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منال
تصویر منال
یافتن
فرهنگ واژه فارسی سره