جدول جو
جدول جو

معنی منزف - جستجوی لغت در جدول جو

منزف
(مُ زِ / زَ)
آنکه خونش بسیار رفته باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سست، بیهوش. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منصف
تصویر منصف
دو نیمه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منزع
تصویر منزع
جای کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منزل
تصویر منزل
جای فرود آمدن، خانه، سرای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منزل
تصویر منزل
فرود آمده، فرو فرستاده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منصف
تصویر منصف
داد دهنده، آنکه به عدل و داد رفتار کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منزه
تصویر منزه
پاک و پاکیزه، پاک دامن، بی آلایش، دورازبدی و زشتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منیف
تصویر منیف
مرتفع، بلند، برآمده، افراخته، بزرگ، والا، بلندمرتبه
فرهنگ فارسی عمید
(مِ زَ فَ)
دلوی است خرد که بر سر چوبی دراز بندند و بدان آب کشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، منازف. (ناظم الاطباء) ، هر چیز که بدان آب کشند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ)
جمع واژۀ مأزفه. (اقرب الموارد) (محیط المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء ذیل مأزفه). رجوع به مأزفۀ شود
لغت نامه دهخدا
(مُقِ)
استخوان دهنده کسی را برای مغز برآوردن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ملخ پر از بیضه کننده وادی را. (آنندراج) (ازمنتهی الارب). ملخی که در وادی تخم می گذارد و آن را پر از تخم می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کفانندۀ حنظل جهت دانه. (آنندراج) (ازمنتهی الارب). آنکه حنظل را می کفاند و می شکافد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انقاف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منسف
تصویر منسف
سرند، دستگاه بوجاری
فرهنگ لغت هوشیار
ساز سازی که هنگام نواختن تارهای آن آزادء باشد مانند: عود طنبور گیتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منزه
تصویر منزه
پاکیزه زشتی رفته پاک کننده، پاک داننده پاک کرده شده، پاک پاکیزه: (و آفریدگار همگان را پاک و منزه دانی از جفت و فرزند و انباز) (کشف اسرار 546: 2) پاک کننده، پاک داننده، سالکی که ذات حق را بصفت تنزیه شناسد و از حیثیت ظهور در مناظر ندیده و ندانسته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
پاک بزرگ بلند دراز بلند و دراز (چنانکه بر همه چیز از بالا مشرف باشد) : (و هر روز منزلت وی در قبول و اقبال شریف تر و درجت وی در احسان و انعام منیف تر می شد) (کلیله. مصحح مینوی. 74)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشف
تصویر منشف
دستمال رو مال دستمال رو مال، جمع مناشف
فرهنگ لغت هوشیار
داد مند نیمه راه، پیشیار چاکر انصاف دهنده داد دهنده. دو نیمه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندف
تصویر مندف
درونه لورک (کمان حلاجی) کمان حلاجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منزع
تصویر منزع
کشیدنگاه بر کنده: گیاه کشیدنگاه (کمان) : (از آن روز باز که در قوس رجا منزعی و در عرصه امل متسعی بود... تا امروز وصیت می کرده ام) (نفثه المصدور. چا . 55- 54) (مقایسه شود با لم یبق فی القوس منزع یعنی کار بنهایت رسید)
فرهنگ لغت هوشیار
دور از خرد، دور از بن، دور از سنگ (وزن شعر) دور شونده از اصل، تغییر یافته از لحاظ وزن عروضی شعری که وزن آن مختل و خارج از قاعده عروضی باشد: (بیت فرومایه این منزحف قافیه هرزه آن شایگان) (خاقانی. سج. 343)
فرهنگ لغت هوشیار
خانک خن اسپنج ما نیشت نشیمک آوارش نشستک خانه سرای، فرودگاه بار افکن تیم فرود آمده فرو رسیده جای فرود آمدن در سفر مرحله، مسافت بین دو توقفگاه مسافران (در قدیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منزه
تصویر منزه
((مُ نَ زِّ))
پاک کننده، پاک داننده، در تصوف، سالکی که ذات حق را به صفت تنزیه شناسد و از حیثیت ظهور در مناظر ندیده و ندانسته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منزحف
تصویر منزحف
((مُ زَ حِ))
دور شونده از اصل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منزل
تصویر منزل
خانه، سرای، جای فرود آمدن، جمع منازل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منزل
تصویر منزل
((مُ زَ))
فرو فرستاده شده، فرود آمده
وحی منزل: وحی ای که از جانب خداوند نازل شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منزه
تصویر منزه
((مُ نَ زَّ))
پاکیزه، مقدس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منصف
تصویر منصف
((مُ ص))
انصاف دهنده، عادل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منیف
تصویر منیف
((مُ))
بلند، مرتفع، برآمده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مندف
تصویر مندف
((مِ دَ))
کمان حلاجی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منشف
تصویر منشف
((مِ شَ))
دستمال، رومال، جمع مناشف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منزل
تصویر منزل
خانه، فرودگاه، گامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منزه
تصویر منزه
پاک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منصف
تصویر منصف
دادمند، دادور
فرهنگ واژه فارسی سره
داور، منصفانه
دیکشنری اردو به فارسی
مقصد
دیکشنری اردو به فارسی