- منزعج
- بی آرام، پریشان، رانده، از جا برکنده
معنی منزعج - جستجوی لغت در جدول جو
- منزعج
- نا آرام تا سه مند پریشان ناراحت بی آرام: (واین ضعیف مصنف ترجمه ابوالشرف ناصح... بوقتی که از وطن خویش بسبب حوادث روزگار منزعج بود و باصفهان مقیم) (ترجمه تاریخ یمینی. مصحح دکتر شعار . نسخه ماشینی 127)
- منزعج ((مُ زَ عِ))
- پریشان، ناراحت، بی آرام
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کشیدنگاه بر کنده: گیاه کشیدنگاه (کمان) : (از آن روز باز که در قوس رجا منزعی و در عرصه امل متسعی بود... تا امروز وصیت می کرده ام) (نفثه المصدور. چا . 55- 54) (مقایسه شود با لم یبق فی القوس منزع یعنی کار بنهایت رسید)
جای کشیدن
پریشان شدن بی آرام گردیدن: (عمیدالملک را وکیل کرد تا خواهر خلیفه از برای او خطبه کند. خلیفه در آن قصبه مضایقه میکرد. عمیدالملک نواب خلیفه را در بند آورد و معایش خواص موقوف گردانید تا خلیفه مضطر و منزعج شد) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور. 21)