آنکه پروا ندارد از اینکه فحش گوید یا فحش گویند او را. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه پروا ندارد نه از فحش گفتن و نه از فحش شنیدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
آنکه پروا ندارد از اینکه فحش گوید یا فحش گویند او را. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه پروا ندارد نه از فحش گفتن و نه از فحش شنیدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
خطی که عزایم خوانان دور خود می کشند و میان آن خط می نشینند و دعا یا افسون می خوانند، برای مثال ندیده تنبل اوی و بدیده مندل اوی / دگر نماید و دیگر بود به سان سراب (رودکی - ۵۲۰)
خطی که عزایم خوانان دور خود می کشند و میان آن خط می نشینند و دعا یا افسون می خوانند، برای مِثال ندیده تنبل اوی و بدیده مندل اوی / دگر نماید و دیگر بُوَد به سان سراب (رودکی - ۵۲۰)
دهی است از دهستان حومه بخش خمام شهرستان رشت. در 9 هزارگزی جنوب غربی خمام و هفت هزار و پانصد گزی غرب راه خمام به رشت، در جلگه مرطوب معتدل هوائی واقع و دارای 350 تن سکنه است. آبش از طش رود و سفیدرود. محصولش برنج، کنف، صیفی، ابریشم و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان حومه بخش خمام شهرستان رشت. در 9 هزارگزی جنوب غربی خمام و هفت هزار و پانصد گزی غرب راه خمام به رشت، در جلگه مرطوب معتدل هوائی واقع و دارای 350 تن سکنه است. آبش از طش رود و سفیدرود. محصولش برنج، کنف، صیفی، ابریشم و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
به تکلف سیر نماینده خود را از آنچه ندارد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به تکلف و دروغ خود را سیر میکند. رجوع به تندخ شود، مغرور و خودبین. (ناظم الاطباء)
به تکلف سیر نماینده خود را از آنچه ندارد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به تکلف و دروغ خود را سیر میکند. رجوع به تندخ شود، مغرور و خودبین. (ناظم الاطباء)
بسیار پلیدزبان. (منتهی الارب). گستاخ. بی ادب. (ناظم الاطباء). فحاش. (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، آنکه در سر وی بلندی و پستی باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : مدنخ الرأس، آن که در سرش ارتفاع و انخفاض باشد. (از متن اللغه) ، آنکه سر خود را پست کند. (آنندراج). آنکه فروتنی می کند و سر خود را پست می نماید. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از تدنیخ. رجوع به تدنیخ شود، ملازم خانه. (آنندراج). آنکه ملازم خانه می گردد. (ناظم الاطباء). رجوع به تدنیخ شود
بسیار پلیدزبان. (منتهی الارب). گستاخ. بی ادب. (ناظم الاطباء). فحاش. (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، آنکه در سر وی بلندی و پستی باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : مدنخ الرأس، آن که در سرش ارتفاع و انخفاض باشد. (از متن اللغه) ، آنکه سر خود را پست کند. (آنندراج). آنکه فروتنی می کند و سر خود را پست می نماید. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از تدنیخ. رجوع به تدنیخ شود، ملازم خانه. (آنندراج). آنکه ملازم خانه می گردد. (ناظم الاطباء). رجوع به تدنیخ شود
مونیخ. به آلمانی ’مونشن’. شهری است در آلمان غربی که مرکز باویر است و بر کنار رود ایزار واقع شده و 1210500 تن سکنه و کلیسای بزرگی از قرن 15 میلادی دارد. در این شهر آثاری از معماری قرنهای 17-19 و دانشگاه و موزۀ عظیم و نیز مرکز تجسسات اتمی وجود دارد. این شهر یکی از مراکز صنعتی و بازرگانی است و محصولات عمده آن ماشین چاپ و مواد شیمیائی و الکتریکی و ابزار تولید صنعتی است. این شهر در سال 1158م. بنیان گذاشته شده و مدتها محل زندگی دوک ها و فرمانروایان باویر بوده است. و بازیهای المپیک در سال 1972 میلادی در این شهر برگزار شد. (از لاروس)
مونیخ. به آلمانی ’مونشن’. شهری است در آلمان غربی که مرکز باویر است و بر کنار رود ایزار واقع شده و 1210500 تن سکنه و کلیسای بزرگی از قرن 15 میلادی دارد. در این شهر آثاری از معماری قرنهای 17-19 و دانشگاه و موزۀ عظیم و نیز مرکز تجسسات اتمی وجود دارد. این شهر یکی از مراکز صنعتی و بازرگانی است و محصولات عمده آن ماشین چاپ و مواد شیمیائی و الکتریکی و ابزار تولید صنعتی است. این شهر در سال 1158م. بنیان گذاشته شده و مدتها محل زندگی دوک ها و فرمانروایان باویر بوده است. و بازیهای المپیک در سال 1972 میلادی در این شهر برگزار شد. (از لاروس)
آنچه که باد در شکم بسیار پیدا کند. (غیاث) (آنندراج). باددار. نفاخ. (یادداشت مرحوم دهخدا). چیزی که در جوهر آن رطوبت غریبۀ غلیظه باشد و چون حرارت غریزی در آن رطوبت عمل کند به باد تبدیل شود و به علت کثرت و غلظت تحلیل نشود و باقی اجزای آن غذا و دوا گردد مانند لوبیا و زنجبیل. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به همین مأخذ و کتاب دوم قانون ص 150 شود
آنچه که باد در شکم بسیار پیدا کند. (غیاث) (آنندراج). باددار. نفاخ. (یادداشت مرحوم دهخدا). چیزی که در جوهر آن رطوبت غریبۀ غلیظه باشد و چون حرارت غریزی در آن رطوبت عمل کند به باد تبدیل شود و به علت کثرت و غلظت تحلیل نشود و باقی اجزای آن غذا و دوا گردد مانند لوبیا و زنجبیل. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به همین مأخذ و کتاب دوم قانون ص 150 شود
از ’ن و خ’، خواب جای شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای خوابانیدن شتر. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). آنجا که شتران را بخوابانند. محل فرودآوردن و خوابانیدن شتر. مبرک. شترخان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، محل اقامت: هذا مناخ سوء، یعنی اینجا اقامتگاه بدی است. (از اقرب الموارد). محل خواب و جای آسودگی. (غیاث) (آنندراج) : می رهم زین چارمیخ چارشاخ می جهم در مسرح جان زین مناخ. مولوی. تا برون ناید از این ننگین مناخ کی شود خویش خوش و صدرش فراخ. مولوی. زین مقام ماتم ننگین مناخ نقل افتادش به صحرای فراخ. مولوی. کاندرین فرصت کم افتد این مناخ تو ز یارانی و وقت تو فراخ. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 111). ، عامه به وضع مکانی از جهت اعتدال یا عدم اعتدال و موافقت و عدم موافقت آن با بهداشت استعمال کنند و گویند: ’مناخ موضع کذا، طیب او خبیث’. ج، مناخات. و شاید که ’المانک’ فرنگی مأخوذ از این کلمه است. (از محیطالمحیط). آب و هوا
از ’ن و خ’، خواب جای شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای خوابانیدن شتر. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). آنجا که شتران را بخوابانند. محل فرودآوردن و خوابانیدن شتر. مَبرَک. شترخان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، محل اقامت: هذا مناخ سوء، یعنی اینجا اقامتگاه بدی است. (از اقرب الموارد). محل خواب و جای آسودگی. (غیاث) (آنندراج) : می رهم زین چارمیخ چارشاخ می جهم در مسرح جان زین مناخ. مولوی. تا برون ناید از این ننگین مناخ کی شود خویش خوش و صدرش فراخ. مولوی. زین مقام ماتم ننگین مناخ نقل افتادش به صحرای فراخ. مولوی. کاندرین فرصت کم افتد این مناخ تو ز یارانی و وقت تو فراخ. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 111). ، عامه به وضع مکانی از جهت اعتدال یا عدم اعتدال و موافقت و عدم موافقت آن با بهداشت استعمال کنند و گویند: ’مناخ موضع کذا، طیب او خبیث’. ج، مناخات. و شاید که ’المانک’ فرنگی مأخوذ از این کلمه است. (از محیطالمحیط). آب و هوا
بر وزن و معنی فراخ است که گشاده باشد. (برهان) (آنندراج). فراخ و گشاد. (ناظم الاطباء). ظاهراً قرائتی است از هزوارش ’منا’. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به ’منا’ شود، به معنی تنگ هم آمده است و این لغت از اضداد است. (برهان) (آنندراج). تنگ. (ناظم الاطباء)
بر وزن و معنی فراخ است که گشاده باشد. (برهان) (آنندراج). فراخ و گشاد. (ناظم الاطباء). ظاهراً قرائتی است از هزوارش ’منا’. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به ’منا’ شود، به معنی تنگ هم آمده است و این لغت از اضداد است. (برهان) (آنندراج). تنگ. (ناظم الاطباء)
سنگی باشد که بر فلاخن گذارند و اندازند و به این معنی به جای نون لام هم بر نظر آمده است. (برهان) (آنندراج). در جهانگیری و رشیدی ’ملخچ’ به این معنی آمده. رجوع به ملخچ شود
سنگی باشد که بر فلاخن گذارند و اندازند و به این معنی به جای نون لام هم بر نظر آمده است. (برهان) (آنندراج). در جهانگیری و رشیدی ’ملخچ’ به این معنی آمده. رجوع به ملخچ شود
با خاک برابر ویران، هموار هموار گشته در یکی از واژه نامه های فارسی این چامه را از مولانا آورده اند: علم و حکمت باطل و مندک بدی و پنداشته اند که واژه مندک در این سروده همان مندک تازی است و ندانسته اند که این واژه پارسی و مندک است و برابر با بی بها و بی خریدار با اندکاک تازی ندارد برابر و هموار گردیده (مکان) ویران شده منهدم گشته، نابود، مجاب مغلوب. یا خسته و مندک. خسته و کوفته
با خاک برابر ویران، هموار هموار گشته در یکی از واژه نامه های فارسی این چامه را از مولانا آورده اند: علم و حکمت باطل و مندک بدی و پنداشته اند که واژه مندک در این سروده همان مندک تازی است و ندانسته اند که این واژه پارسی و مندک است و برابر با بی بها و بی خریدار با اندکاک تازی ندارد برابر و هموار گردیده (مکان) ویران شده منهدم گشته، نابود، مجاب مغلوب. یا خسته و مندک. خسته و کوفته
رباینده، نره درشت، دستار دستمال، شال گردن موزه کفش، دار بوی پارسی تازی گشته مندل پر هونی که افسونگران بر زمین کشند در تازی ضرب المندل آمده دایره ای که معزمان بر دور خود کشند و در میان آن نشینند و دعا و عزیمت خوانند: (ندید تنبل اوی و بدید مندل اوی دگر نماید و دیگر بود بسان سراب) (رودکی. لفا اق. 322)
رباینده، نره درشت، دستار دستمال، شال گردن موزه کفش، دار بوی پارسی تازی گشته مندل پر هونی که افسونگران بر زمین کشند در تازی ضرب المندل آمده دایره ای که معزمان بر دور خود کشند و در میان آن نشینند و دعا و عزیمت خوانند: (ندید تنبل اوی و بدید مندل اوی دگر نماید و دیگر بود بسان سراب) (رودکی. لفا اق. 322)