- منخرط
- خراشیده تراشیده، در میان آینده، آراسته، رشته پذیر در کشیده شونده به رشته، آراسته، خراطی شده تراشیده
معنی منخرط - جستجوی لغت در جدول جو
- منخرط
- آنکه به نادانی و خودسری دست به کاری بزند و خود را به خطر بیندازد، لاغر، باریک، تراشیده، به رشته کشیده شده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شکافته، بریده، بینی بریده
پاره شده، دریده، پاره پاره
شکافته شونده بریده
باد گذر دریدنی، پاره شدنی پاره شونده دریده گردنده
بر کنده، شکسته، بر آینده
سوراخ دماغ سوراخ بینی سوراخ بینی، جمع مناخر
بینی، سوراخ بینی
به رشته کشیدن: (... و صغیر و کبیر و رفیع و وضیع و خطیر و حقیر... همه را بوقت استغاثت در یک نظم وسلک منخرط دارد) (مرزبان نامه. . 1317 ص 174)