جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با منخرم

منخرم

منخرم
شکافته گردنده و بریده شونده. (آنندراج). شکافته و بریده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). بینی بریده و گوش سوراخ کرده شده. (غیاث) :
هین عنان درکش پی این منهزم
درمران تا تو نگردی منخرم.
مولوی.
- منخرم گردانیدن، شکافتن. از هم دریدن: اساس گفتۀ من جمله منهدم کند و قواعد سعی مرا منخرم گرداند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 116)
لغت نامه دهخدا

منخرط

منخرط
خراشیده تراشیده، در میان آینده، آراسته، رشته پذیر در کشیده شونده به رشته، آراسته، خراطی شده تراشیده
فرهنگ لغت هوشیار