به معنی کشکنجیر است و آن چیزی باشد که به کشیدن آن آرزوی کمان کشیدن حاصل شود. (برهان) (آنندراج). تیر کلان سوراخ داری که از سوراخهای آن زنجیرهایی را که بدانها سنگهای بزرگ آویزان کرده اند، می گذرانند و آن را در آزمایش زور و قوت به کار می برند. (ناظم الاطباء)
به معنی کشکنجیر است و آن چیزی باشد که به کشیدن آن آرزوی کمان کشیدن حاصل شود. (برهان) (آنندراج). تیر کلان سوراخ داری که از سوراخهای آن زنجیرهایی را که بدانها سنگهای بزرگ آویزان کرده اند، می گذرانند و آن را در آزمایش زور و قوت به کار می برند. (ناظم الاطباء)
شکم کلان و برون آمده و فروهشته. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شمشیر بیرون آمده از نیام، زبان بیرون آمده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به اندلاع شود
شکم کلان و برون آمده و فروهشته. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شمشیر بیرون آمده از نیام، زبان بیرون آمده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به اندلاع شود
روشن و آشکارا. (غیاث) (آنندراج). هویدا و منکشف. روشن و آشکار. (از ناظم الاطباء) : به نص جلی سیجعل اﷲ بعد عسر یسراً آن غمام عماقریب منجلی گردد. (نفثهالمصدور چ یزدگری ص 73) ، آنکه از وطن خود بیرون رود. (از ناظم الاطباء). از وطن خود بیرون رونده. (غیاث) (آنندراج)
روشن و آشکارا. (غیاث) (آنندراج). هویدا و منکشف. روشن و آشکار. (از ناظم الاطباء) : به نص جلی سیجعل اﷲ بعد عسر یسراً آن غمام عماقریب منجلی گردد. (نفثهالمصدور چ یزدگری ص 73) ، آنکه از وطن خود بیرون رود. (از ناظم الاطباء). از وطن خود بیرون رونده. (غیاث) (آنندراج)
برکنده شونده. (غیاث) (آنندراج). از بن برکنده شده. (ناظم الاطباء). برکنده. رجوع به انقلاع شود. - منقلع شدن، برکنده شدن. از بن برکنده شدن: عروق منازعات و مخالفات از وی منتزع و منقلع شود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 257). - منقلع گردیدن (گشتن) ، منقلع شدن. از ریشه برانداخته شدن: بسیار خاندان قدیم را واسطۀ او شد که منقلع گشت. (جهانگشای جوینی). و هرگاه... عروق تشبثات و تعلقات او به دل منتزع و منقلع گردد... مستحق حظوظ و مستوجب رفق و مدارات شود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 257). چه نفس را مادام تا به کمال تزکیه نرسیده باشد و اصول صفات وی منقلع نگشته در اظهار کلام حسن حظی... تمام بود. (مصباح الهدایه ایضاً ص 167)
برکنده شونده. (غیاث) (آنندراج). از بن برکنده شده. (ناظم الاطباء). برکنده. رجوع به انقلاع شود. - منقلع شدن، برکنده شدن. از بن برکنده شدن: عروق منازعات و مخالفات از وی منتزع و منقلع شود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 257). - منقلع گردیدن (گشتن) ، منقلع شدن. از ریشه برانداخته شدن: بسیار خاندان قدیم را واسطۀ او شد که منقلع گشت. (جهانگشای جوینی). و هرگاه... عروق تشبثات و تعلقات او به دل منتزع و منقلع گردد... مستحق حظوظ و مستوجب رفق و مدارات شود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 257). چه نفس را مادام تا به کمال تزکیه نرسیده باشد و اصول صفات وی منقلع نگشته در اظهار کلام حسن حظی... تمام بود. (مصباح الهدایه ایضاً ص 167)
داس، نیزه، کشت انبوه، پر فرزند: مرد، تخته پاک کن آلتی که بوسیله آن گیاه را درو کنند داس، جمع مناجل، سنانی که زخم فراخ وارد آورد، کشت در هم پیچیده، تیر بزرگ سوراخ داری که از سوراخهای آن زنجیرهایی را - که بدانها سنگهای بزرگ آویزان کرده اند - می گذرانند و آنرا برای آزمایش زور و قوت بکار برند
داس، نیزه، کشت انبوه، پر فرزند: مرد، تخته پاک کن آلتی که بوسیله آن گیاه را درو کنند داس، جمع مناجل، سنانی که زخم فراخ وارد آورد، کشت در هم پیچیده، تیر بزرگ سوراخ داری که از سوراخهای آن زنجیرهایی را - که بدانها سنگهای بزرگ آویزان کرده اند - می گذرانند و آنرا برای آزمایش زور و قوت بکار برند